چالشهای آتشبس و رقابت قدرتهای بزرگ بر سر وضعیت اسرائیل و فلسطین
این منبع شامل **بخشهایی از رونوشت یک ویدیوی یوتیوبی** است که عمدتاً گفتگویی است بین **پروفسور جان میرشایمر** و یک میزبان که به مسائل ژئوپلیتیک میپردازند.
بخش اعظم بحث بر سر **وضعیت اسرائیل و فلسطین** متمرکز است، بهویژه در مورد آتشبسها، اهداف جنگی اسرائیل، و موضوع شهرکسازیها در غزه.
علاوه بر این، آنها در مورد **جنگ اوکراین و روسیه** و تأثیر آن بر صحنه جهانی، از جمله نقش سلاحهایی مانند موشکهای تاماهوک و **ارزیابی میرشایمر از وضعیت نظامی اوکراین** بحث میکنند.
بخش قابل توجهی از گفتگو نیز به **مفهوم “حوزههای امنیتی” (Spheres of Security)** که توسط میزبان مطرح شده، اختصاص دارد؛ مفهومی که میرشایمر آن را در تضاد با **واقعگرایی** و **معمای امنیتی** میداند و به دلایلی چون دشواری در تعریف مرزهای حوزهها و احتمال نفوذ رقابت قدرتهای بزرگ، آن را زیر سوال میبرد
چه عواملی مانع پایبندی به آتشبسها و دستیابی به یک راه حل دائمی برای درگیری هستند؟
این سؤال بسیار مهمی است و منابع موجود ما عوامل متعددی را، هم در سطح منازعه مورد بحث (آتشبسها در غزه) و هم در سطح نظریههای کلان روابط بینالملل، برای شکست پایبندی به آتشبسها و عدم دستیابی به راهحلهای دائمی مشخص میکنند.
عوامل مانع پایبندی به آتشبسها (در بستر منازعه)
چندین عامل کلیدی که مستقیماً مانع از موفقیت آتشبسها میشوند، از جمله توافقهایی که قبلاً حاصل شدهاند، شامل موارد زیر هستند:
- سابقه عدم پایبندی تاریخی: اسرائیل سابقه طولانی در شکستن آتشبسها دارد . برای مثال، آتشبسی که پیش از روی کار آمدن رئیسجمهور ترامپ در ۱۹ ژانویه منعقد شد، دو ماه دوام آورد و اسرائیلیها آن را پایان دادند.
- اهداف محقق نشده اسرائیل: اسرائیل در طول کارزار نظامی اخیر، به سختی توانسته است به اهداف خود دست یابد. تنها هدفی که اسرائیلیها به آن رسیدهاند، بازگرداندن گروگانها بوده است. آنها نتوانستهاند حماس را شکست دهند یا فلسطینیها را از غزه بیرون برانند. این واقعیت که اسرائیل اهداف خود را محقق نکرده است، باعث میشود انتظار نقض آتشبس توسط اسرائیل و بازگشت به وضعیت اولیه وجود داشته باشد.
- هدف نهایی “اسرائیل بزرگ” و شهرکسازی:
- در میان اسرائیلیها یک اجماع کلی وجود دارد که به دنبال ایجاد یک «اسرائیل بزرگتر» هستند. این بدان معناست که غزه بخشی از اسرائیل شود و فلسطینیها از آنجا رانده شوند.
- برخی سیاستمداران، مانند وزیر اسموتریچ، صراحتاً در مورد شهرکسازی یهودیان در غزه صحبت میکنند و معتقدند: «بدون شهرکسازی هیچ چیزی وجود ندارد».
- این اهداف (شهرکسازی و اخراج) با هدف آتشبس که جلوگیری از استعمار غزه توسط اسرائیلیها است، در تضاد هستند.
- عدم تمایل حماس به خلع سلاح: حماس به وضوح اعلام کرده است که تا زمانی که یک نهاد فلسطینی کنترل غزه را در دست نگیرد، خلع سلاح نخواهد شد. از آنجایی که طرحهای پیشنهادی، مانند طرح ۲۰ مادهای ترامپ، برای جلوگیری از تشکیل چنین نهادی طراحی شدهاند، خلع سلاح حماس محقق نخواهد شد.
- نقش افراطگرایی مذهبی: سیاستهای دولتی تحت تأثیر افراطگرایی مذهبی قرار دارند.
- عدم امکان طرح صلح معنادار: از آنجایی که آمریکا و اسرائیل به صورت «تیمی» عمل میکنند، هنگامی که اسرائیلیها درگیر یک طرح صلح میشوند، امکان دستیابی به یک طرح صلح معنادار از بین میرود.
عوامل مانع راهحل دائمی (در سطح ساختاری روابط بینالملل)
منابع همچنین به دلایل ساختاری در روابط بینالملل اشاره میکنند که چرا توافقهای امنیتی متقابل و راهحلهای دائمی (مشابه ایده «حوزههای امنیتی») به سختی پایدار میمانند:
- ماهیت رقابتی و واقعگرایانه سیاست بینالملل (تراژدی):
- در جهان واقعگرایی، سیاست بینالملل اساساً یک بازی با حاصل جمع صفر (Zero-sum) است؛ یعنی آنچه یک دولت برای تقویت امنیت خود انجام میدهد، امنیت دولتهای دیگر را کاهش میدهد (این همان «معمای امنیت» است).
- این دیدگاه با مفهوم «عدم تقسیمپذیری امنیت» (که در آن امنیت یک دولت نباید به قیمت امنیت دیگری حاصل شود) که لازمه یک راهحل دائمی است، کاملاً در تضاد است.
- بنابراین، این ماهیت تراژیک سیاست بینالملل، دستیابی به ترتیبات امنیتی پایدار را بسیار دشوار میکند.
- فقدان اقتدار عالی و عدم قطعیت:
- هیچ اقتدار بالاتری در سیاست بینالملل وجود ندارد که اجرای تضمینهای امنیتی متقابل را تضمین کند یا ناقضان را مجازات کند.
- جهان بینالملل دائماً در حال تغییر و آکنده از عدم قطعیت است (مانند عدم قطعیت درباره نیتهای رهبران آینده یا تغییر سریع قابلیتهای دولتها).
- در چنین محیطی، دولتها انگیزه قدرتمندی دارند که هر زمان که میتوانند، برای روز مبادا مزیت کسب کنند و در حوزه دیگران دخالت نمایند. این منجر به بازگشت رقابت و جنگ قدرت میشود.
- نفوذ رقابت واقعگرایانه: حتی اگر مناطق محدودی به عنوان «حوزههای امنیتی» توافق شوند، تا زمانی که رقابت واقعگرایانه و سیاست موازنه قدرت در سایر نقاط جهان فعال باشد، این رقابت به تدریج به «حوزههای امنیتی» نفوذ کرده و آنها را به «حوزههای نفوذ» (که هدف رقابت قدرتهای بزرگ هستند) تبدیل خواهد کرد.
به طور خلاصه، در حالی که آرزوی رسیدن به یک راهحل دائمی (با ماهیت بهنجار) مورد درک است، دیدگاه واقعگرایانه نشان میدهد که به دلیل ماهیت رقابتی سیستم بینالملل، عدم قطعیت و انگیزه دولتها برای به دست آوردن مزیت استراتژیک، تضمینهای امنیتی متقابل بهراحتی شکسته میشوند.
چگونه رقابتهای بزرگ بر ثبات منطقه و احتمال وقوع جنگهای فاجعهبار بر میگذارد؟
این موضوع که رقابت میان قدرتهای بزرگ چگونه بر ثبات منطقهای و خطر وقوع جنگهای فاجعهبار تأثیر میگذارد، یک بحث بسیار محوری و جدی در منابع ارائه شده است.
کارشناسان بر این باورند که این رقابت، به ویژه در عصر هستهای، خطر بسیار جدیای برای تشدید درگیریها تا حد نابودی متقابل ایجاد میکند.
در اینجا چگونگی تأثیرگذاری رقابت قدرتهای بزرگ بر بیثباتی و جنگهای فاجعهبار بر اساس مطالب موجود، توضیح داده شده است:
۱. خطر تشدید (ریسک هستهای)
مهمترین تأثیر رقابت قدرتهای بزرگ، افزایش احتمال وقوع یک فاجعه جهانی است:
- خطر نابودی متقابل: در عصر هستهای، هرگونه درگیری میتواند به سمت تشدید فزاینده و نابودی متقابل پیش برود . این خطر، یک ریسک جدی است و صرفاً یک احتمال دور یا تصادفی نیست.
- ارمگدون جهانی: جنگ میان قدرتهایی مانند ایالات متحده و روسیه، یا ایالات متحده و چین، یا حتی چین و هند، میتواند به جنگ هستهای و ارمگدون جهانی منجر شود.
- خطای محاسباتی: اشتباهات محاسباتی در سناریوهای جنگ هستهای، که در آن زمان برای بقا تنها چند دقیقه است، یک واقعیت وحشتناک محسوب میشود.
- بیثباتی منطقهای با پتانسیل فاجعه: ترکیبهایی از کشورها، مانند هند و پاکستان یا اسرائیل و ایران، نیز میتوانند به فاجعه منجر شوند.
- ساعت روز قیامت: ساعت روز قیامت بولتن دانشمندان اتمی که جهان را در ۸۹ ثانیه مانده به نیمه شب نشان میدهد، نباید به عنوان لفاظی پوچ تلقی شود، بلکه نشاندهنده خطرناک بودن وضعیت فعلی جهان است.
۲. پویایی رقابت و حوزههای نفوذ
رقابت قدرتهای بزرگ از طریق مفهوم رئالیستی «حوزههای نفوذ» (Spheres of Influence) ثبات منطقهای را تضعیف میکند:
- رقابت امنیتی اجتنابناپذیر: رقابت امنیتی در جهان اجتنابناپذیر است.
- جهان با مجموع صفر (Zero-Sum): رقابت بر اساس رئالیسم، یک جهان با مجموع صفر را تعریف میکند؛ جایی که سودی که یک دولت به دست میآورد، به معنای ضرر برای دولتهای دیگر است.
- معضل امنیتی: این وضعیت در «معضل امنیتی» (Security Dilemma) تبلور مییابد؛ به این معنی که هر اقدامی که برای بهبود امنیت خود انجام دهید، امنیت سایر دولتها را کاهش میدهد.
- تلاش برای تسلط: قدرتهای بزرگ مناطق جغرافیاییای را برای خودشان «حوزه نفوذ» در نظر میگیرند و تلاش میکنند تا دیگر قدرتهای بزرگ را از آن منطقه دور نگه دارند و سیاستهای دولتهای کوچکتر در آن منطقه را مدیریت کنند .
- مداخله و تحریک: مداخلات نظامی، استقرار سامانههای موشکی، یا حضور نظامی در حیاط خلوت قدرتهای دیگر، بسیار تحریکآمیز است و میتواند به سرعت منجر به جنگ شود، زیرا فاصله جغرافیایی باعث میشود فیوز درگیری بسیار کوتاه باشد.
- به عنوان مثال، گسترش ناتو به اوکراین به عنوان یک اشتباه فاجعهبار که نگرانیهای روسیه را نادیده گرفت، مطرح شده است.
۳. بیاعتمادی و انگیزه برای سوءاستفاده
عدم وجود یک مرجع بالاتر و عدم قطعیت، بیثباتی را عمیقتر میکند:
- عدم قطعیت و تغییر: در سیاست بینالملل، عدم قطعیت درباره نیات و تواناییهای دولتها (مثلاً رشد نظامی و اقتصادی خیرهکننده چین) و تغییرات دائمی (مثل گذار از جنگ سرد به تکقطبی و سپس چندقطبی) وجود دارد.
- فقدان مرجع بالاتر: هیچ مرجع بالاتری وجود ندارد که بتواند اطمینان حاصل کند که تضمینهای امنیتی متقابل رعایت میشوند یا متخلف مجازات شود.
- انگیزه برای سوءاستفاده: با توجه به این محدودیتها، دولتها انگیزه بسیار قویای دارند تا هر زمان که میتوانند، برای «روز مبادا» مزیت کسب کنند. اگر یک قدرت بزرگ بتواند از حوزه نفوذ طرف مقابل سوءاستفاده کند، این کار را انجام خواهد داد. این چرخه به رقابت شدید و مداخلات بازمیگردد، همانند آنچه در بحران موشکی کوبا یا تلاشهای ایالات متحده برای تضعیف اتحاد جماهیر شوروی در حیاط خلوتش مشاهده شد.
۴. راهحل پیشنهادی و چالشهای آن
برای کاهش این خطرات، مفهومی به نام «حوزه امنیت» مطرح شده است که به معنای تلاش قدرتهای بزرگ برای دوری کردن از قلمرو نظامی یکدیگر است. این مفهوم خواستار آن است که قدرتهای بزرگ به طور متقابل به محلههای یکدیگر احترام بگذارند و از مداخله نظامی پرهیز کنند (مانند منع پایگاههای نظامی، پیاده نظام، یا سامانههای موشکی). این ایده از اصل «همسایگی خوب» فرانکلین روزولت (عدم مداخله در امور داخلی) حمایت میکند.
اما این راهحل نیز با چالشهایی روبروست که نشاندهنده دشواری کاهش رقابت است:
- دشواری تعریف مرزها: تعریف دقیق مرزهای جغرافیایی یک «حوزه امنیت» میتواند بسیار دشوار باشد، مانند مناطق خاصی در شرق آسیا یا اروپای مرکزی و غربی در دوران جنگ سرد.
- نفوذ رئالیسم: اگر رقابت رئالیستی و سیاستهای موازنه قدرت در مناطق خارج از «حوزههای امنیت» ادامه یابد، این رقابت به تدریج به درون حوزههای امنیتی نفوذ کرده و آنها را دوباره به «حوزههای نفوذ» خطرناک تبدیل خواهد کرد.
به طور خلاصه، رقابت قدرتهای بزرگ ثبات منطقهای را با تحریک معضلات امنیتی، تشویق به مداخله در امور دولتهای کوچک و ایجاد انگیزه برای کسب مزیت در یک محیط بیاعتماد و بیقانون، به شدت تهدید میکند، و در عصر هستهای، این دینامیک مستقیماً خطر جنگهای فاجعهبار را افزایش میدهد.
رقابت قدرتهای بزرگ را میتوان به دو رانندهای تشبیه کرد که در یک تقاطع شلوغ، که در آن قوانین راهنمایی و رانندگی مدام در حال تغییر است، اصرار دارند که هر کدام حق مطلق عبور از مناطق اطراف خود را دارند.
نبود یک پلیس راهنمایی قابل اعتماد (مرجع بالاتر) و نادیده گرفتن نقاط کور یکدیگر، تضمین میکند که هر لحظه احتمال یک تصادف زنجیرهای مهیب (جنگ فاجعهبار) وجود دارد، زیرا هر راننده تلاش میکند با سرعت بیشتر و بدون توجه به دیگری، از منافع خود محافظت کند.
ایدههای حوزه نفوذ در مقابل حوزه امنیتی چگونه سیاست خارجی قدرتهای بزرگ را شکل میدهند؟
ایدههای حوزه نفوذ (Sphere of Influence) و حوزه امنیتی (Sphere of Security) دو دیدگاه متفاوت در مورد چگونگی تعامل قدرتهای بزرگ با یکدیگر و همسایگانشان ارائه میدهند و تأثیر عمیقی بر شکلگیری سیاست خارجی آنها دارند.
در حالی که «حوزه نفوذ» ریشهای عمیق در تفکر واقعگرایانه دارد، «حوزه امنیتی» مفهومی جدید است که به دنبال ارائه یک الگوی هنجاری برای کاهش خطرات جنگ بین قدرتهای بزرگ است.
۱. حوزه نفوذ (Sphere of Influence) و سیاست خارجی واقعگرایانه
حوزه نفوذ یک مفهوم واقعگرایانه است که بر رقابت و تسلط متمرکز است. سیاست خارجی قدرتهای بزرگ تحت این مفهوم به شرح زیر شکل میگیرد:
تعریف و هدف:
- مناطق تحت تسلط: حوزههای نفوذ مناطق جغرافیایی هستند که قدرتهای بزرگ بر آنها تسلط دارند.
- دور نگه داشتن رقبا: قدرتهای بزرگ تلاش زیادی میکنند تا سایر قدرتهای بزرگ را از این مناطق بیرون نگه دارند.
- مدیریت سیاست دولتهای کوچک: آنها سیاستهای داخلی دولتهای کوچکتر واقع در آن منطقه را مدیریت میکنند، زیرا به شدت نگرانند که این دولتهای کوچک ممکن است با یک قدرت بزرگ دوردست متحد شوند.
مبنای واقعگرایی و معضل امنیتی:
- بازی مجموع-صفر: سیاست بینالملل در جهان حوزههای نفوذ اساساً یک بازی مجموع-صفر است؛ به این معنی که سود یک دولت به معنای ضرر دولت دیگر است.
- معضل امنیتی: هر اقدامی که یک دولت برای بهبود امنیت خود انجام میدهد، امنیت دولتهای دیگر را کاهش میدهد. این دیدگاه، اساس واقعگرایی است.
نمونههایی از سیاست مبتنی بر نفوذ:
- دکترین مونرو (Monroe Doctrine): ایالات متحده دکترین مونرو را دارد که قدمت آن به ۲۰۲ سال پیش بازمیگردد و بر اساس آن، اجازه نمیدهد که کشورهای خارجی (مانند چین یا روسیه) پایگاههای نظامی در همسایگی آمریکا (کانادا، مکزیک، کوبا، ونزوئلا یا ایالتهای کارائیب) تأسیس کنند. این یک منطق «نه، نه» است که آمریکا آماده دفاع از آن است، همانطور که در بحران موشکی کوبا نزدیک به جنگ هستهای شد.
- متمم روزولت: تئودور روزولت، رئیسجمهور سابق آمریکا، متمم روزولت را به دکترین مونرو اضافه کرد که خلاصهاش این بود که آمریکا میتواند «هر کشوری را که بخواهد در نیمکره غربی شکست دهد».
- دخالت متقابل: در طول جنگ سرد، آمریکا تلاشهای زیادی برای تضعیف اتحاد جماهیر شوروی در «حیاط خلوتش» انجام داد، درست همانطور که بحران موشکی کوبا نمونهای از تلاش برای دخالت شوروی در حیاط خلوت آمریکا بود.
۲. حوزه امنیتی (Sphere of Security) و سیاست خارجی هنجاری
مفهوم حوزه امنیتی توسط یکی از سخنرانان (جف) برای دور شدن از رقابت واقعگرایانه و کاهش خطر جنگهای بزرگ (به ویژه هستهای) مطرح شده است.
تعریف و هدف:
- اجتناب از دخالت: این ایده میگوید که قدرتهای بزرگ باید از «مسیر یکدیگر دور بمانند» و تلاش ویژه برای «در چشم یکدیگر نبودن» داشته باشند.
- به رسمیت شناختن متقابل: قدرتهای بزرگ باید قلمروها یا همسایگیهای یکدیگر را به رسمیت بشناسند و به صورت متقابل توافق کنند که در امور داخلی یکدیگر دخالت نکنند.
- هدف اصلی: اگر ایالات متحده در حیاط خلوت روسیه یا چین دخالت نکند، انگیزه دخالت در سیاست قدرتهای کوچک برای جلوگیری از ائتلاف نظامی آنها با یک قدرت بزرگ دوردست از بین میرود.
اصل کلیدی: تجزیهناپذیری امنیت:
- حوزه امنیتی مبتنی بر اصل تجزیهناپذیری امنیت است؛ یعنی یک دولت نمیتواند امنیت خود را به قیمت امنیت دولت دیگر افزایش دهد. این اصل مستقیماً در تضاد با معضل امنیتی تفکر واقعگرایی است.
سیاست همسایگی خوب:
- این مفهوم مستلزم این است که قدرتهای بزرگ سیاست «همسایگی خوب» را متقابلاً رعایت کنند.
- سیاست همسایگی خوب به معنای عدم دخالت نظامی است: عدم استقرار سامانههای موشکی، پیادهنظام، پایگاههای نظامی و نقاط تهدیدی که به سرعت میتوانند به جنگ منجر شوند.
- با این حال، این مفهوم نباید شامل مناطق انحصاری اقتصادی باشد؛ تجارت، سرمایهگذاری، گردشگری و روابط عادی همچنان مجاز هستند.
- نمونه تاریخی: فرانکلین روزولت با معرفی سیاست همسایگی خوب، اعلام کرد که آمریکا در امور داخلی دخالت نمیکند و عملیات تغییر رژیم پنهانی انجام نمیدهد. «صلح کنفوسیوسی» در تاریخ چین نیز نمونهای از این سیاست بود که برای صدها سال (۱۳۶۸ تا ۱۸۳۹)، چین به عنوان قدرت هژمون، تنها احترام میخواست و تقاضای قلمرو، منابع یا دخالت در امور داخلی کشورهای کوچکتر (ویتنام، کره، ژاپن) را نداشت.
۳. چالشها و انتقادات (نفوذ در مقابل امنیت)
با وجود اینکه حوزه امنیتی یک ایده «عالی از منظر هنجاری» است، در تفکر واقعگرایانه با چالشهای جدی روبرو است که اغلب منجر به غلبه منطق «حوزه نفوذ» در عمل میشود:
- دشواری در تعریف حوزه: تعریف مرزهای جغرافیایی یک حوزه اغلب بسیار دشوار است. در حالی که نیمکره غربی یا اوکراین برای روسیه ممکن است واضح باشد، تعریف حوزه امنیتی برای چین در شرق آسیا (آیا جنوب شرق آسیا را شامل میشود؟) یا تعیین حوزه نفوذ اروپای مرکزی و غربی در طول جنگ سرد، پیچیده است.
- نفوذ واقعگرایی از خارج: اگر رقابت امنیتی (واقعگرایی و بازی مجموع-صفر) در مناطقی خارج از حوزههای امنیتی همچنان ادامه داشته باشد، قدرتهای بزرگ انگیزه خواهند داشت تا برای کسب مزیت در رقابت جهانی، به مرور در حوزه امنیتی طرف مقابل نفوذ کنند. این امر حوزههای امنیتی را به تدریج به همان «حوزههای نفوذ» تبدیل میکند.
- نبود تضمینهای معتبر: ارائه «تضمینهای امنیتی متقابل» در سیاست بینالملل بسیار دشوار است. این امر به دلایل زیر است:
- تغییرات مستمر: جهان پویا است و تغییرات بنیادی (مانند تغییر قابلیتهای نظامی چین یا تغییر نیات رهبران) به طور مداوم رخ میدهد.
- نبود مرجع بالاتر: مهمتر از همه، هیچ مرجع بالاتری وجود ندارد که بتواند تضمینهای امنیتی را تحمیل کند و دولتی را که این تضمینها را نقض میکند، مجازات نماید.
در نتیجه، از آنجا که دولتها میدانند که تضمینهای امنیتی در عمل پایدار نیستند، همواره انگیزههای قدرتمندی برای کسب مزیت در برابر طرف مقابل دارند تا «خود را برای یک روز مبادا در وضعیت عالی قرار دهند».
این منطقِ کسب مزیت، آنها را به سمت رقابت و دخالت در حیاط خلوت یکدیگر سوق میدهد و منطق حوزه نفوذ را دوباره حاکم میکند.
تشبیه: اگر بخواهیم این تفاوت را سادهتر بیان کنیم، حوزه نفوذ مانند دو گانگستر است که هر کدام قلمرویی را برای خود علامتگذاری کردهاند و دائم مراقباند که گانگستر دیگر برای بردن پول (مزیت) وارد قلمروی او نشود.
در مقابل، حوزه امنیتی مانند توافق دو گانگستر بر سر «عدم ورود نظامی» به قلمرو یکدیگر است، به امید اینکه رقابت بینشان به جنگ ختم نشود؛
اما در غیاب یک نیروی پلیس مرکزی که آنها را وادار به رعایت این توافق کند، هر دو گانگستر میدانند که وسوسه نفوذ برای کسب مزیت همیشه وجود خواهد داشت.




