چگونه میتوان پروژههای اسرائیلی را در جنگهای صلیبی و استعمار اروپایی تحلیل کرد؟
بر اساس منابع موجود، تحلیل پروژۀ استعماری اسرائیل به عنوان امتداد جنگهای صلیبی و استعمار اروپایی بر چند محور تاریخی، نژادی و سیاسی استوار است که نشان میدهد این پروژه نه یک رویداد مجزا، بلکه تکرار و تداوم ذهنیت اروپایی در خاورمیانه است.
**۱. ذهنیت جنگهای صلیبی و بازگشت اروپا**
تحلیلگران اشاره میکنند که قدرتهای اروپایی، بهویژه بریتانیا و فرانسه، مداخلات خود در خاورمیانه پس از جنگ جهانی اول را عملاً به عنوان یک «جنگ صلیبی» جدید میدیدند.
برای مثال، زمانی که ژنرال فرانسوی «گورو» (Gouraud) در سال ۱۹۲۰ وارد دمشق شد، به مقبره صلاحالدین ایوبی لگد زد و گفت: «صلاحالدین، ما برگشتیم» .
این رفتار نشان میدهد که در ذهنیت استعمارگران، این رخدادها انتقام تاریخی و ادامه جنگهای صلیبی بود. همچنین، بریتانیاییها تصرف فلسطین و اورشلیم را تحقق رؤیای «ریچارد شیردل» میدانستند که در جنگهای صلیبی ناکام مانده بود.
بنابراین، حمایت غرب از اسرائیل از منظر تلاش برای حفظ پایگاهی در منطقهای که زمانی هدف جنگهای صلیبی بود، قابل تحلیل است.
**۲. اسرائیل به عنوان پروژه «استعمار شهرکنشین» (Settler Colonialism)**
اسرائیل در هسته خود یک پروژه استعماری اروپایی توصیف میشود که رهبری آن را یهودیان اشکنازی (یهودیان اروپایی) بر عهده دارند.
برخلاف استعمار کلاسیک که صرفاً به استثمار منابع میپرداخت، این پروژه به دنبال جایگزینی جمعیت بومی است.
با این حال، یک تفاوت ظریف وجود دارد: این پروژه نتیجهی «یهودستیزی» خود اروپا بود. روی کاساگراندا (Roy Casagranda) استدلال میکند که صهیونیسم و یهودستیزی در عمل همپوشانی دارند؛ زیرا هدف بسیاری از حامیان غربی صهیونیسم این بود که یهودیان را از اروپا و آمریکا خارج کنند و به خاورمیانه بفرستند.
این انتقال جمعیت به اروپا اجازه داد تا «بخش ناخواسته» جمعیت خود را به خاورمیانه صادر کند. به تعبیر منبع، این وضعیت شبیه به «رؤیای هیتلر» است که در آن هم یهودیان از اروپا خارج میشوند و هم سامیها (فلسطینیها) توسط آنها کشته میشوند.
اگر هدف اروپا واقعاً عدالت بود، باید بخشی از خاک خود (مانند اتریش که زادگاه هیتلر بود) را به عنوان اسرائیل تعیین میکرد، نه اینکه یک جمعیت بومی دیگر را قربانی کند.
**۳. سلسلهمراتب نژادی و آپارتاید اروپایی**
جامعه اسرائیل ساختارهای نژادپرستانه اروپایی را بازتولید کرده است.
در این ساختار، یهودیان سفیدپوست (اشکنازی) در صدر قرار دارند، یهودیان شرقی و آسیایی در میانه، و یهودیان سیاهپوست (مانند اتیوپیاییها) و فلسطینیها در پایینترین رده هستند .
این سیستم یادآور آپارتاید آفریقای جنوبی است. اسرائیل برای توجیه جنایات خود در دهههای ۵۰ و ۶۰ میلادی، بر نژادپرستی سنتی اروپایی تکیه کرد که در آن «جان سفیدپوستان ارزشمندتر از جان رنگینپوستان» تلقی میشد.
ریشه این نوع نگاه به «سفیدی» و خلوص نژادی به اسپانیا و دوران بازپسگیری اندلس (Reconquista) برمیگردد که تلاشی برای تمایز مسیحیان از مسلمانان و یهودیان بود.
**۴. تلاش متناقض برای هویتسازی**
نکته قابل تأمل این است که اسرائیلیها با وجود تکیه بر حمایت و نژادپرستی اروپایی، تلاش میکنند خود را «خاورمیانهای» جا بزنند.
آنها زبانهای یهودی-اروپایی مانند ییدیش را سرکوب کردند و غذاهایی مانند فلافل و حمص را تصاحب کردند تا «اصیل» به نظر برسند.
با این حال، این تلاشها نتوانسته ماهیت استعماری و اروپایی پروژه را پنهان کند و اسرائیل همچنان به عنوان پایگاهی برای غرب و امتداد اروپا در منطقه دیده میشود.
**نتیجهگیری با یک تشبیه:**
میتوان رابطه غرب و پروژه اسرائیل را به **«صادرات زبالههای سمی ایدئولوژیک»** تشبیه کرد. اروپا به جای بازیافت و حل مشکل داخلی خود (یهودستیزی و فاشیسم) در خاک خود، این بحران را بستهبندی کرد و به خاورمیانه صادر نمود.
اکنون، همان تعصبات قدیمی اروپایی علیه «دیگری» (که قبلاً یهودیان بودند)، تغییر چهره داده و در قالب نفرت از اعراب و مسلمانان، سوخت ماشین جنگی اسرائیل را تأمین میکند.