استراتژی آمریکا برای توانایی چین با کنترل منابع انرژی در ونزوئلا و ارزیابی چیست؟
استراتژی ایالات متحده برای مهار چین با تمرکز بر کنترل منابع انرژی در ونزوئلا و خاورمیانه در حقیقت بخشی از تلاش گستردهتر آمریکا برای حفظ «هژمونی دلار» و نظم پیشین جهانی است، به ویژه در شرایطی که ابزارهای اقتصادی سنتی آمریکا ناکارآمد شدهاند.
در مجموع، هدف راهبردی آمریکا اختلال در تأمین انرژی چین و در عین حال کنترل تورم در داخل خاک آمریکاست تا بتواند در رقابت با چین پیروز شود.
دلایل و ضرورتهای راهبردی آمریکا:
- ناکامی در مهار اقتصادی: آمریکا از سلاح تحریم و تعرفه برای مهار چین استفاده میکرد، اما این مدلها در کنترل چین ناکارآمد هستند. چین به عنوان بزرگترین تولیدکننده جهان، حجم تولید ناخالص داخلی وحشتناکی معادل ۱۹ تریلیون دلار دارد.
- حفظ مرجعیت دلار: هژمونی آمریکا بر پایه دلار و «پترو دلار» است. از منظر حفظ مرجعیت دلار، وضعیت اقتصادی آمریکا آشفته است و اگر دلار تضعیف شود، هژمونی آمریکا آسیب میبیند. خاورمیانه یک نقطه مرکزی برای کنترل چین و همچنین نیاز به دلار در آینده است.
- تأمین منابع ارزان برای چین: چین به سه عامل نیاز دارد: ۱. مصرفکننده، ۲. نیروی کار ارزان، ۳. دسترسی به منابع ارزانقیمت. چین سالانه ۱۵ تا ۱۶ میلیون بشکه نفت و حجم زیادی گاز LNG وارد میکند و اختلال در این تأمین انرژی برای مهار چین حیاتی است.
نقش ونزوئلا در راهبرد انرژی:
ونزوئلا کلید کنترل قیمت انرژی برای آمریکاست. استراتژی آمریکا در ونزوئلا عبارت است از:
- کنترل قیمت انرژی: اگر آمریکا بتواند به منابع نفتی ونزوئلا و منابع کانادا مسلط شود، قادر خواهد بود قیمت انرژی را به راحتی کنترل کند. این کنترل برای آمریکا حیاتی است، زیرا اگر آمریکا بخواهد در تأمین انرژی چین اختلال ایجاد کند و قیمت نفت بالا برود، تورم در داخل آمریکا افزایش یافته و دومینوی ورشکستگی اقتصادی رخ میدهد.
- جنگافروزی بدون استرس: دسترسی به نفت ونزوئلا این امکان را به آمریکا میدهد که با خیال راحت جنگافروزی کند. اگر آمریکا نفت ونزوئلا را به دست آورد و آن را ارزان عرضه کند، بستن تنگه هرمز یا حمله به آرامکو (عربستان) باعث آسیب دیدن چین میشود، نه آمریکا.
- تغییر رژیم: آمریکا راهی جز به دست آوردن نفت ونزوئلا برای مهار چین ندارد و تحت هر شرایطی به این هدف خواهد رسید. این هدف از طریق تضعیف دولت ونزوئلا، حمایت از اپوزیسیون (مانند دادن جایزه صلح نوبل به ماچادو که خواستار حمله به ونزوئلا بود) یا ایجاد شوک اولیه و نارضایتی مردمی دنبال میشود تا مادورو کنار برود.
نقش خاورمیانه (غرب آسیا) در راهبرد انرژی و هژمونی:
خاورمیانه منطقهای است که آمریکا را یک بار در سال ۱۹۷۳ با جایگزین کردن دلار به نفت (پترو دلار) نجات داده است. اهداف آمریکا در خاورمیانه عبارتند از:
- حفظ کنترل بر گذرگاهها: خاورمیانه منابع عظیم انرژی، گذرگاهی مشرف به اقیانوس هند، مالاکا و آفریقاست. تسلط بر خاورمیانه یکی از عوامل اصلی بقای هژمونی آمریکا هم برای مهار چین و هم برای حفظ دلار است.
- مسدود کردن نفوذ چین: آمریکا باید خاورمیانه را تحت کنترل خود درآورد و اجازه ندهد چین نفوذ گستردهای پیدا کند (مشابه آنچه در اتیوپی و کنیا رخ داده که درخواست کردهاند بدهیهای خود را به یوان پرداخت کنند).
- ایجاد امپراتوری منطقهای: آمریکا به دنبال «ایجاد یک امپراتوری به مرکزیت غزه» است که بر کانال سوئز، اروپا و خلیج فارس مسلط باشد.
- تضعیف محور مقاومت: اولویت آمریکا، عامل تأثیرگذار در مسیر رقابت چین و آمریکا است و هر کشوری که مطابق منافع حداکثری آمریکا رفتار نکند، با آمریکا در تقابل قرار میگیرد. آمریکا تلاش میکند تا بازوهای محور مقاومت (لبنان، یمن، نیروهای حامی ایران در عراق) را تضعیف کند. پیترکست (وزیر دفاع آمریکا) به نخستوزیر عراق گفته بود که از نیروهای مقاومت حامی ایران خواسته شود در اتفاقاتی که در خاورمیانه خواهد افتاد، دخالت نکنند.
- ایجاد اختلال در عرضه: آمریکا باید در انتقال انرژی به چین اختلال ایجاد کند که میتواند شامل حمله به پالایشگاهها در منطقه باشد.
اولویتبندی عملیات:
به نظر میرسد که اولویت آمریکا نفت و گاز است. اگرچه آمریکا همزمان هر دو جبهه (ونزوئلا و غرب آسیا) را پیگیری میکند، اما تحلیلها نشان میدهد که تمرکز اصلی بر روی پروژه ونزوئلا برای کنترل قیمت داخلی است، در حالی که در خاورمیانه در تلاشند تا نیروهای محور مقاومت را تضعیف کنند.
نکته پیوستگی: تمام این اتفاقات (چین، ونزوئلا، منطقه ما، نفت و وضعیت اقتصادی) به هم مربوط هستند. اگر آمریکا بتواند ونزوئلا را به دست آورد، روسیه و ایران گرفتار خواهند شد و چین بازنده خواهد بود.
این راهبرد را میتوان مانند یک اهرم اقتصادی دوگانه تصور کرد: یک سر اهرم در ونزوئلا قرار دارد تا آمریکا بتواند قیمت نفت جهانی را در هر شرایطی تنظیم و کنترل کند، و سر دیگر اهرم در خاورمیانه قرار دارد تا بتواند با اطمینان، مسیرهای حیاتی انرژی را بر روی رقیب اصلی خود یعنی چین مسدود سازد.
چگونه اتحاد ایران، روسیه و چین بر موازنه قدرت داخلی و مواجهه با هژمونی جهانی آمریکا تأثیر میگذارد؟
این پرسش به طور دقیق به دو جنبهی کلیدی از نزدیکی ایران، روسیه و چین میپردازد: تأثیر آن بر موازنه قدرت داخلی و نقش آن در مقابله با هژمونی جهانی آمریکا. تحلیلهای موجود در منابع، این دو جنبه را به صورت مرتبط و پیوسته بررسی میکنند.
تأثیر اتحاد ایران، روسیه و چین بر مواجهه با هژمونی جهانی آمریکا
این نزدیکی راهبردی، که هر روز در حال تقویت و گسترش است، در بستر تلاش آمریکا برای حفظ هژمونی دلار و مهار چین شکل گرفته است.
- وجود تهدید مشترک و اراده غرب:
- تحلیلها نشان میدهند که اراده غرب بر این قرار دارد که برای مهار چین، باید روسیه و ایران را کنترل کند.
- این تهدید مشترک، ایران و روسیه را به یکدیگر نزدیک کرده است و این نزدیکی در آینده نیز بیشتر خواهد شد.
- وزیر امور خارجه چین وانگ نیز اظهار داشته است که اگر روسیه شکست بخورد، جبهه بعدی در مقابل چین گشوده خواهد شد، و ایران نیز ثبات تحلیلی مشابهی در این موضوع دارد.
- نزدیک شدن ایران به شرق در پاسخ به این انجماد و انسداد ارتباط با غرب رخ داده است، چرا که غرب نخواسته این ارتباط برقرار بماند و ایران را در این مسیر قرار داده است.
- تقویت نظامی و اقتصادی ایران:
- در نتیجه این نزدیکی، ایران از لحاظ نظامی و سیاسی تقویت میشود. تسلیحات و ادوات نظامی در سطوح مختلف از روسیه وارد ایران میشوند.
- نفت ایران خریداری میشود.
- در بعد زیرساختی، پروژه کریدور جنوب-شمال با توافق با روسها قطعی شده و تأمین مالی ۵ میلیارد یورویی آن نیز توسط روسها انجام خواهد شد.
- تضعیف دلار و حکمرانی جهانی آمریکا:
- هژمونی آمریکا بر پایه دلار است. وضعیت اقتصادی آمریکا در حال حاضر آشفته است، به ویژه از منظر حفظ مرجعیت دلار. بدهی آمریکا در ۸۳ روز گذشته ۱ تریلیون دلار افزایش یافته است، در حالی که روزی ۵ میلیارد دلار افزایش مییافت و اکنون بیش از ۲۳ تا ۲۴ میلیارد دلار روزانه هزینه میشود.
- در چنین شرایطی، دلار تضعیف شده و چین اراده قویتری برای ایجاد حکمرانی جدید خواهد داشت. حجم تولید ناخالص داخلی چین رقم بسیار بزرگی است (۱۹ تریلیون دلار).
- ابزارهای آمریکا مانند تحریم و تعرفه علیه ایران دیگر کارآمد نیستند (ایران به روشهای مختلف نفت خود را میفروشد و پول آن را وارد میکند). همچنین، چین سوئیفت جدیدی بر پایه یوآن دیجیتال معرفی کرده که تراکنشها را در کسری از ۸ ثانیه انجام میدهد، در حالی که سوئیفت دلاری ۲ تا ۳ روز زمان میبرد.
- خاورمیانه به عنوان منطقهای حیاتی، عامل اصلی بقای هژمونی آمریکاست، هم برای مهار چین و هم برای حفظ دلار. اگر آمریکا نتواند خاورمیانه را کنترل کند و چین در آنجا نفوذ گسترده پیدا کند (همانند آنچه در آفریقا رخ داده که کشورهایی مانند اتیوپی و کنیا درخواست پرداخت وام به یوآن بهجای دلار کردهاند)، هژمونی آمریکا دچار مشکل میشود.
تأثیر اتحاد بر موازنه قدرت داخلی ایران
نزدیک شدن راهبردی ایران به چین و روسیه، هرچند در برآیند بیرونی (سیاست خارجی) خوب توصیف شده است، اما برآیند داخلی آن “اخبار خوبی نیست” و منجر به برهم خوردن تعادل میان جریانهای سیاسی داخلی شده است.
- تقویت یک جریان سیاسی و تضعیف دیگری:
- زمانی که مسیرهای ارتباطی ایران با غرب مسدود میشود، موازنه قوا در داخل به هم میخورد و این وضعیت به ضرر جریان سیاسی چپ (نزدیک به غرب) تمام میشود.
- جریانهایی که به شرق نزدیکتر هستند، از لحاظ گفتمانی تقویت خواهند شد.
- این تغییر در موازنه، که در نتیجه اجبار جهانی رخ داده است، باعث شده که ساختار سیاسی جمهوری اسلامی ایران که بر پایه تعادل و عدم تجمیع قدرت در یک جریان استوار بود، با مسدود شدن یک طرف (غرب)، دچار چالش شود.
- عدم اجماع و تقابل داخلی:
- نزدیکی ایران، چین و روسیه در حال حاضر بدون اجماع داخلی صورت گرفته است.
- این عدم اجماع میتواند منجر به درگیریها و تقابلهای داخلی میان جریانهای سیاسی شود.
- برخی از جریانهای سیاسی داخلی (مانند اصلاحطلبان یا همان الیگارشیهای اقتصادی که اشاره شد)، نسبت به این نزدیکی موضع منفی گرفته و آن را در راستای منافع ملی نمیدانند، و این خود باعث ایجاد “واکنشهای زنجیرهای” و ترور شخصیتی یا زد و خوردهای سیاسی-اقتصادی داخلی میشود.
- در شرایطی که فضای جهانی به سمت یک جنگ گسترده حرکت میکند، عدم وجود اجماع داخلی در سطح بالای سیاسی کشور، یک جای نگرانی جدی است.
جمعبندی:
در یک کلام، نزدیکی ایران، روسیه و چین همانند یک سپر دفاعی چندلایه عمل میکند که در عرصه جهانی به مقابله با تلاشهای آمریکا برای حفظ هژمونی خود (مخصوصاً از طریق مهار چین و کنترل انرژی) میپردازد. این اتحاد، ناشی از اراده غرب برای محدود کردن آنهاست. اما در داخل، این جهتگیری اجباری، تعادل ظریف قدرت را که سالها در سیاست خارجی و داخلی ایران برقرار بود، بر هم زده است و منجر به تقابل و عدم اجماع میان نخبگان سیاسی در مورد مسیر آینده کشور شده است.