پیامدهای تعهد آمریکا به دفاع از تایوان در برابر چین، با توجه به واقعیتهای جغرافیایی، چیست؟
بر اساس منابع، تعهد آمریکا به دفاع از تایوان، با توجه به واقعیتهای جغرافیایی، آمریکا را در مسیری قرار میدهد که به شکست نظامی قطعی یا جنگ فاجعهبار جهانی منتهی میشود.
این تعهد به عنوان «اشتباه مهلک» (Fatal Mistake) توصیف شده است، زیرا تلاش میکند با واقعیتهای تغییرناپذیر فیزیکی و لجستیکی مبارزه کند.
پیامدهای این تعهد را میتوان در ابعاد زیر دستهبندی کرد:
۱. شکست در موازنه جغرافیایی و زمانی بزرگترین پیامد این تعهد، قرار گرفتن آمریکا در یک نبرد نامتقارن جغرافیایی است. تایوان تنها ۱۰۰ مایل با سرزمین اصلی چین فاصله دارد، در حالی که ۷۰۰۰ مایل از سواحل کالیفرنیا دور است.
- مزیت زمانی چین: چین میتواند در عرض چند «روز» نیروی عظیمی را به منطقه وارد کند. در مقابل، ایالات متحده برای بسیج پاسخ اولیه به «هفتهها» و برای تداوم درگیری به «ماهها» زمان نیاز دارد.
- کابوس لجستیکی: آمریکا مجبور است در انتهای خطوط تدارکاتی بسیار طولانی که از سراسر اقیانوس آرام میگذرد بجنگد، در حالی که چین از پایگاههای خود در خاک خودش مبارزه میکند.
۲. عدم امکان پیروزی نظامی (بر اساس بازیهای جنگی) منابع تأکید میکنند که برتری نظامی آمریکا دیگر تضمین شده نیست. چین دارای مزیت ساختاری در حیاط خلوت خود است.
- نتایج شبیهسازیها: هر بازی جنگی (War Game) که پنتاگون اجرا کرده است، نتیجه مشابهی دارد: ایالات متحده کشتیها و هواپیماهای خود را از دست میدهد و نمیتواند مانع سقوط تایوان شود.
- برتری صنعتی چین: در یک جنگ طولانی، ظرفیت صنعتی برای جایگزینی تلفات حیاتی است. چین کشتیهای بیشتر، موشکهای بیشتر و پهپادهای بیشتری نسبت به آمریکا میسازد و این کار را سریعتر و ارزانتر انجام میدهد.
- اقتصاد چین از نظر برابری قدرت خرید (PPP) از آمریکا بزرگتر است و زیرساختهای قویتری دارد.
۳. گرفتار شدن در «دام اعتبار» (Credibility Trap) تعهد به تایوان، آمریکا را در یک دوراهی استراتژیک بدون برد قرار داده است.
واشنگتن معتقد است که برای حفظ «اعتبار» خود نزد متحدان (ژاپن، کره جنوبی، استرالیا) باید از تایوان دفاع کند.
- اگر آمریکا دخالت نکند:
- اگر آمریکا دخالت کند: آمریکا وارد یک «جنگ قدرتهای بزرگ» با یک رقیب مجهز به سلاح هستهای میشود؛ جنگی بر سر سرزمینی که متعلق به آمریکا نیست و منافع حیاتی امنیتی در آن ندارد.
۴. خطر جنگ جهانی سوم این سیاست، آمریکا را ملزم به رویارویی با قدرتی میکند که دقیقاً در منطقهای که بیشترین برتری را دارد، به چالش کشیده میشود.
تلاش برای مهار چین در مرزهایش در حالی که آمریکا در سایر نقاط جهان (مانند اروپا) به دنبال کاهش تنش است، یک تضاد استراتژیک است که میتواند منجر به فاجعه شود.
منابع هشدار میدهند که این مسیر دقیقاً همانگونه است که جنگهای بزرگ آغاز میشوند:
نه از طریق برنامهریزی دقیق، بلکه از طریق تعهداتی که مدیریتشدنی به نظر میرسند تا زمانی که دیگر مدیریتشدنی نیستند.
نتیجهگیری در مجموع، پیامد نادیده گرفتن جغرافیا این است که آمریکا متعهد به جنگی میشود که نمیتواند در آن پیروز شود. واقعیت تلخ این است که سرنوشت تایوان در نهایت توسط جغرافیا و موازنه قدرت تعیین میشود، نه توسط آرزوهای واشنگتن.
برای درک بهتر این وضعیت، میتوان از یک تمثیل استفاده کرد: تعهد آمریکا به دفاع از تایوان مانند این است که پلیسی که در آن سوی شهر زندگی میکند، متعهد شود که مانع از دعوای یک همسایه قوی با فردی در خانه دیوار به دیوارش شود.
تا زمانی که پلیس (آمریکا) بخواهد سوار ماشین شود و ترافیک (اقیانوس آرام) را طی کند تا به محل برسد، همسایه قوی (چین) که فقط چند قدم فاصله دارد، دعوا را تمام کرده و بر خانه مسلط شده است.
شرطبندی روی اینکه پلیس بتواند سریعتر برسد، نادیده گرفتن واقعیت فاصله و زمان است.
چگونه تفکر “هژمونی لیبرال” و “اعتبار” مانع از اتخاذ استراتژی واقعگرایانه توسط واشنگتن میشود؟
تفکر «هژمونی لیبرال» و وسواس نسبت به مفهوم «اعتبار»، واشنگتن را در وضعیتی از «ناهمخوانی استراتژیک» گرفتار کرده است که مانع از پذیرش محدودیتهای قدرت آمریکا و اتخاذ یک استراتژی واقعگرایانه میشود.
بر اساس منابع، این دو عامل باعث میشوند که ایالات متحده حتی زمانی که سعی دارد سیاستهای خود را اصلاح کند (مانند استراتژی ۲۰۲۵ ترامپ)، همچنان به تعهدات خطرناک و غیرقابل پیروزی پایبند بماند.
در ادامه، تأثیر مخرب این دو تفکر بر تصمیمگیری واشنگتن تشریح میشود:
۱. توهم قدرت نامحدود ناشی از «هژمونی لیبرال» هژمونی لیبرال به عنوان یک ایدئولوژی، بر این باور استوار است که آمریکا باید دموکراسی و بازارهای آزاد را در سراسر جهان گسترش دهد و هر ملتی را در نظمی به رهبری ایالات متحده ادغام کند.
- انکار واقعیت: این تفکر باعث شده است که هر دو حزب جمهوریخواه و دموکرات برای دههها تصور کنند که قدرت آمریکا نامحدود است و میتوانند همزمان چندین جنگ را مدیریت کنند.
- ناتوانی در پذیرش جهان چندقطبی: حتی زمانی که استراتژی جدید ترامپ به شکست «ملتسازی» و لزوم «خویشتنداری» اعتراف میکند، همچنان تحت تأثیر بقایای این تفکر است.
- واشنگتن نمیتواند بپذیرد که یک قدرت بزرگ دیگر (چین) بر منطقه خود تسلط یابد.
- واقعگرایی حکم میکند که یک هژمون در حال افول باید ظهور یک قدرت منطقهای را «پذیرا» شود (Accommodation) تا از جنگ جلوگیری کند، اما تفکر هژمونیک این را شکستی غیرقابل قبول میداند و حکم به «مبارزه» میدهد.
۲. دامِ «اعتبار» (Credibility Trap) مفهوم «اعتبار» به اصلیترین مانع برای عقبنشینی منطقی (Retrenchment) تبدیل شده است.
واشنگتن معتقد است که اگر از دفاع تایوان دست بکشد، کل سیستم اتحادهایش در آسیا (ژاپن، کره جنوبی، استرالیا) فرو میپاشد.
- اولویت دادن به آبرو بر امنیت: این منطق باعث میشود آمریکا متعهد به دفاع از موقعیتهایی شود که از نظر نظامی غیرقابل دفاع هستند.
- آمریکا برای حفظ آبرو، وارد جنگی میشود که شانس پیروزی در آن اندک است، زیرا میترسد عقبنشینی به شهرتش لطمه بزند.
- تبدیل درگیری محدود به فاجعه: منطق اعتبار، هر عقبنشینی تاکتیکی را به عنوان «ضعف» تفسیر میکند.
- به همین دلیل، آمریکا نمیتواند بین منافع حیاتی (امنیت نیمکره غربی) و منافع پیرامونی (تایوان) تمایز قائل شود.
- جان مرشایمر هشدار میدهد که این دقیقاً همان دلیلی است که امپراتوری بریتانیا را نابود کرد؛ آنها با وجود کاهش قدرت نسبی، سعی کردند تمام تعهدات جهانی خود را حفظ کنند.
۳. فلج سیاسی در واشنگتن فرهنگ سیاسی آمریکا، اتخاذ استراتژی واقعگرایانه را غیرممکن کرده است. هر رئیسجمهوری که آشکارا تایوان را رها کند یا از اروپا خارج شود، از نظر سیاسی نابود شده و به تسلیم متهم میشود.
- مصالحه ناکارآمد: نتیجه این فشارها، استراتژیای است که نیمی از آن «خویشتنداری» (برای راضی کردن واقعگرایان) و نیمی دیگر «برتریطلبی» (برای راضی کردن عقابهای چین) است.
- این یعنی آمریکا در مناطقی که تهدید کم است (اروپا) عقبنشینی میکند، اما در خطرناکترین منطقه (آسیا) تعهداتش را دوچندان میکند،.
نتیجهگیری ترکیب این دو عامل باعث شده است که واشنگتن نتواند بر اساس «موازنه قدرت» و «جغرافیا» تصمیم بگیرد.
واقعگرایی حکم میکند که جنگ در حیاط خلوت یک رقیب همتا (چین) با خطوط تدارکاتی ۷۰۰۰ مایلی، محکوم به شکست است؛ اما «هژمونی لیبرال» و «اعتبار» این واقعیت فیزیکی را نادیده میگیرند و آمریکا را به سمت جنگی اجتنابناپذیر سوق میدهند.
برای درک بهتر این وضعیت، میتوان از تمثیل «سرمایهگذار ورشکسته» استفاده کرد: آمریکا مانند سرمایهگذاری است که بخش بزرگی از سرمایه خود را در یک پروژه زیانده (تعهدات جهانی) از دست داده است.
منطق اقتصادی (واقعگرایی) حکم میکند که جلوی ضرر را بگیرد و از بازار خارج شود.
اما به دلیل ترس از دست دادن اعتبار در بازار و عدم پذیرش شکست (هژمونی لیبرال)، او باقیمانده سرمایه حیاتی خود را روی پرریسکترین سهام ممکن (جنگ با چین بر سر تایوان) شرطبندی میکند، به امید اینکه یک برد بزرگ، تمام اشتباهات گذشته را جبران کند؛ غافل از اینکه این شرطبندی نهایی میتواند منجر به ورشکستگی کامل (جنگ جهانی) شود.