ناوگان روسیه و پایان سلطه آمریکا
این متن، که برگرفته از یک ویدئوی یوتیوب از پروفسور جان میرشایمر با نام ناوگان روسیه و پایان سلطه آمریکا است، حضور ناوهای جنگی روسیه در آبهای ونزوئلا را مورد بررسی قرار میدهد و آن را نشانهای از افول سلطه تکقطبی آمریکا و ظهور یک جهان چندقطبی میداند.
میرشایمر استدلال میکند که این رخداد نه یک تحریک، بلکه پاسخ ناگزیر به دههها مداخلهگرایی و تحریمهای آمریکا در آمریکای لاتین و بهویژه تلاش برای براندازی حکومت ونزوئلا است.
این تحلیل تأکید میکند که سیاست خارجی آمریکا، ریشه در دکترین منرو و «روانشناسی امپراتوری» دارد و با مجازات کشورهایی که منافع خود را ملی کردهاند، آنها را به سمت اتحاد با قدرتهای رقیبی چون روسیه و چین سوق داده است.
در نهایت، میرشایمر بیان میکند که این وضعیت یک «اعلام استقلال» برای کشورهایی است که دیگر مایل نیستند تحت سایه یک ابرقدرت واحد زندگی کنند.
سیاست خارجی آمریکا چگونه به ظهور جهان چندقطبی و افزایش نفوذ روسیه در آمریکای لاتین انجام شده است؟
این سوال بسیار مهمی است، زیرا به درک روندهای عمیق و جابهجایی قدرت در نظام جهانی کمک میکند. بر اساس منابع ارائه شده، سیاست خارجی آمریکا از طریق چندین دهه اقدامات یکجانبه، اعمال قدرت قهری، و اصرار بر حفظ سلطه، بهطور مستقیم منجر به ظهور جهان چندقطبی و افزایش نفوذ کشورهایی مانند روسیه در آمریکای لاتین شده است.
در واقع، حضور کشتیهای جنگی روسیه در آبهای ونزوئلا، سیگنالی قدرتمند است مبنی بر اینکه توازن قدرت جهانی در حال تغییر است.
در اینجا نحوه انجام این روند بر اساس منابع توضیح داده شده است:
۱. اصرار بر سلطه و یکجانبهگرایی آمریکا
سیاست خارجی آمریکا که بر مبنای روانشناسی امپراتوری بنا شده است، منجر به ایجاد مقاومتی شده که نفوذ روسیه را تسهیل کرد.
- رفتار به مثابه قلمرو خصوصی: برای بیش از یک قرن، ایالات متحده با آمریکای لاتین بهعنوان حیاط خلوت یا قلمرو خصوصی خود رفتار کرده است. این کشورها را به بهانه دموکراسی و حقوق بشر مورد مداخله، تحریم و بیثباتسازی قرار داده است.
- دکترین مونرو: این دکترین، که در سال ۱۸۲۳ اعلام شد و ظاهراً برای محافظت از آمریکای لاتین در برابر استعمار مجدد بود، در عمل به شمشیری برای توجیه تسلط آمریکا تبدیل شد. این دکترین برای توجیه کودتاها، اشغالها و مداخلات به کار رفت تا منافع استراتژیک و شرکتی آمریکا محافظت شود. در قرن ۲۱، اگرچه این دکترین مرده است، اما ذهنیت آن از طریق تحریمها و دخالتهای سیاسی تداوم یافته است.
- ناتوانی در انطباق: طبقه سیاسی آمریکا قادر به تصور جهانی نیست که در آن آمریکا مرکز ثقل نباشد. این ناتوانی در سازگاری باعث شده است که واشنگتن به رویههای قدیمی خود یعنی تحریمها، عملیات تغییر رژیم و مناقشات نیابتی ادامه دهد، حتی در شرایطی که قدرتش رو به افول است.
۲. مجازات استقلال و تحمیل ائتلافهای جدید (مورد ونزوئلا)
اقدام قهرآمیز آمریکا علیه کشورهایی که به دنبال استقلال بودند، آنها را به سمت جستجوی متحدان جدید سوق داد.
- مجازات برای خودمختاری اقتصادی: جرم ونزوئلا از دیدگاه واشنگتن این بود که هوگو چاوز (که در سال ۱۹۹۹ به قدرت رسید) معتقد بود ثروت عظیم نفتی کشور باید در خدمت ونزوئلاییها باشد نه شرکتهای چندملیتی. هنگامی که چاوز قراردادهای نفتی را بازنویسی کرد تا سهم عادلانهتری از سود برای تأمین مالی مدارس و بیمارستانها به دست آورد، واشنگتن این را دزدی تلقی کرد.
- جنگ اقتصادی: آمریکا سیاست جنگ اقتصادی مبدل به دیپلماسی را دنبال کرد؛ شامل تحریمها، محاصره تجاری و مسدود کردن داراییها. هدف واضح بود: ایجاد رنج کافی در میان مردم ونزوئلا برای سرنگونی دولتشان. این اقدامات باعث شد تا اقتصاد ونزوئلا بیش از ۷۰ درصد کوچک شود و بحران انسانی ایجاد گردد.
- شکست در انزوا و عواقب استراتژیک: با وجود هرگونه تلاش برای انزوا و تحریم، دولت ونزوئلا سقوط نکرد. در عوض، بقای خود را مدیون یافتن شرکایی بود که مایل به مقاومت در برابر فشار آمریکا بودند؛ کشورهایی مانند روسیه، چین، ایران و ترکیه. این ائتلافها نه بر اساس ایدئولوژی مشترک، بلکه بر اساس منافع متقابل و مقاومت در برابر سلطه شکل گرفتند. ناوگان روسیه و پایان سلطه آمریکا
۳. ظهور جهان چندقطبی و افزایش نفوذ روسیه
سرسختی آمریکا در حفظ سلسله مراتب جهانی در حال فروپاشی، مستقیماً به نفع رقبای ژئوپلیتیک این کشور تمام شده است.
- فقدان جایگزین برای ونزوئلا: در نتیجه تلاشهای آمریکا برای سرنگونی دولت ونزوئلا (که بیش از دو دهه طول کشیده و شکست خورده است)، ونزوئلا عمیقتر به سمت روسیه، چین و ایران متمایل شده است؛ دقیقاً همان ائتلافهایی که واشنگتن در پی جلوگیری از آنها بود.
- نقش روسیه: روسیه در این میان، همکاری دفاعی، سرمایهگذاری و فناوری را در اختیار ونزوئلا قرار داد و به این کشور فرصت تنفس داد تا از حمله طراحی شده برای نابودی آن جان سالم به در ببرد.
- آزادی برای کشورهای کوچک: ظهور قدرتهای جایگزین مانند چین، هند، روسیه و ترکیه، قواعد بازی را تغییر داده است. برای اولین بار، آمریکای لاتین گزینههایی دارد. جهان چندقطبی به معنای انتخاب و آزادی برای ملتهای کوچک و متوسط است؛ به این معنی که دیگر در تله وابستگی و یا سرپیچی گرفتار نیستند.
- سقوط اعتبار آمریکا: تحریمها باعث ویرانی اقتصادی شده و بحران انسانی ایجاد کردهاند، اما از نظر سیاسی دستاوردی نداشتهاند. در عوض، این تحریمها آمریکا را در چشم آمریکای لاتین، منطقهای که تمام مداخلات و خیانتها را به یاد دارد، ظالم و سنگدل نشان دادهاند.
- پیام حضور روسیه: پهلوگیری کشتیهای جنگی روسیه در بنادر ونزوئلا، یک اقدام تهاجمی نیست، بلکه نمادی است که نشان میدهد ونزوئلا تنها نیست و حاکمیت همچنان اهمیت دارد. این امر نه آغاز درگیری، بلکه نماد گذار از هژمونی به توازن و از سلطه به گفتگو است.
در نهایت، هر اقدام آمریکا برای منزوی کردن یک کشور، آن کشورها را به سمت یافتن سیستمهای تجاری و مالی جدیدی سوق میدهد که دلار را دور بزنند و هر تحریمی، ملتهای بیشتری را به سمت همکاری با نهادهایی مانند بریکس سوق میدهد.
این لجاجت و تلاش برای کنترل جهانی که دیگر نمیتوان آن را کنترل کرد، آمریکا را درگیر ضررهای استراتژیک کرده و منابع نفتی را مستقیماً به دست رقبای ژئوپلیتیکش رانده است.
حضور نیروی دریایی روسیه در ونزوئلا چه نمادی برای پایان دکترین مونرو و اقتدار جهانی آمریکا دارد؟
این یک پرسش مهم و دقیق درباره تحولات جاری در روابط بینالملل است. حضور کشتیهای نیروی دریایی روسیه در آبهای ونزوئلا، فراتر از یک رزمایش نظامی صرف، نماد قوی و واضحی از تغییر تعادل قدرت جهانی و فروپاشی مفاهیم قدیمی اقتدار آمریکا است.
در منابع موجود، این رویداد نشاندهنده چندین پیام استراتژیک درباره پایان دکترین مونرو و اقتدار جهانی ایالات متحده است:
۱. نماد پایان هژمونی آمریکا و آغاز جهان چندقطبی
حضور ناوگان روسیه در کارائیب به عنوان یک سیگنال آرام اما قدرتمند توصیف شده است که نشان میدهد تعادل قدرت جهانی در حال تغییر است. این اقدام نه یک تحریک روس، بلکه پاسخ اجتنابناپذیر به دههها یکجانبهگرایی و اجبار از سوی آمریکا است.
- اعلام پایان تسلط بلامنازع: این رویداد پیامی روشن است مبنی بر اینکه دوران تسلط بلامنازع آمریکا به پایان رسیده است . این حرکت نماد حاکمیت، سرپیچی، و ظهور یک جهان چندقطبی است که از سر خم کردن در برابر یک ابرقدرت واحد امتناع میورزد .
- نماد انتقال قدرت: حضور کشتیها در ونزوئلا نه آغاز یک درگیری، بلکه نماد یک گذار است. این گذار از هژمونی به توازن و از سلطه به گفتگو است. این لحظهای را نشان میدهد که بقیه جهان به آرامی میگوید: “کافی است”.
- اعلام استقلال: این اقدام به منزله یک اعلامیه استقلال است، نه فقط برای ونزوئلا، بلکه برای جهانی که دیگر مایل به زندگی در سایه یک امپراتوری نیست.
- یافتن شرکای جدید: این رویداد نشاندهنده آن است که ونزوئلا تنها نیست. حاکمیت هنوز اهمیت دارد، و ملتهای تحت محاصره (مانند ونزوئلا که با تحریمهای شدید مواجه است) میتوانند متحدانی فراتر از دسترس تحریمهای آمریکا پیدا کنند . ائتلاف ونزوئلا با کشورهایی مانند روسیه، چین، ایران و ترکیه، نه بر اساس ایدئولوژی مشترک، بلکه بر اساس منافع متقابل و مقاومت در برابر سلطه شکل گرفته است. ناوگان روسیه و پایان سلطه آمریکا
۲. مرگ دکترین مونرو
دکترین مونرو که در سال ۱۸۲۳ اعلام شد، به قدرتهای اروپایی هشدار میداد که از نیمکره غربی دور بمانند. اگرچه در ظاهر به عنوان سپری برای حفاظت از آمریکای لاتین مطرح شد، اما در عمل به شمشیری تبدیل گشت که توجیهی برای سلطه آمریکا، کودتاها، و اشغالگریها بود.
- پایان “حیاط خلوت”: منابع تأکید میکنند که دکترین مونرو مرده است، حتی اگر واشنگتن از دفن آن سر باز زند. این دکترین، که پیامش عملاً این بود که “آمریکای لاتین متعلق به ما است”، دیگر در قرن ۲۱ قابل اجرا نیست .
- افزایش گزینهها برای منطقه: آمریکای لاتین دیگر راضی نیست که به عنوان “حیاط خلوت” آمریکا تلقی شود. ملتهای این منطقه، از مکزیک تا برزیل، در حال تنوع بخشیدن به ائتلافهای خود، همکاری با روسیه و چین، و پیوستن به بلوکهای جدیدی هستند که به آنها اهرم فشاری میدهد که قبلاً نداشتند.
- آزادی عمل و حاکمیت: ظهور قدرتهای جایگزین (چین، هند، روسیه، ترکیه و غیره) قواعد بازی را تغییر داده است. این بدان معناست که برای اولین بار در نسلهای متمادی، آمریکای لاتین گزینههایی دارد؛ میتواند شرکایی را انتخاب کند که سرمایهگذاری بدون دخالت سیاسی و همکاری بدون تبعیت ارائه میدهند. چندقطبی بودن برای ملتهای کوچک و متوسط به معنای آزادی است، به این معنی که دیگر در تله وابستگی یا سرپیچی گرفتار نیستند.
۳. نتیجه سیاستهای آمریکا
منابع نشان میدهند که سیاستهای مداخلهجویانه، تحریمها، و تلاش برای تغییر رژیم در ونزوئلا، به جای تقویت اقتدار آمریکا، نتیجه معکوس داشته و این کشور را مستقیماً به سمت اتحاد با رقبای ژئوپلیتیک سوق داده است.
- خودزنی استراتژیک: با وجود دو دهه تلاش برای سرنگونی دولت ونزوئلا از طریق کودتا، تحریم و انزوای بینالمللی، این تلاشها شکست خورده و ونزوئلا عمیقتر به سمت روسیه، چین و ایران متمایل شده است. در واقع، آمریکا با مجازات ونزوئلا برای ملی کردن نفت خود، آن نفت را مستقیماً به دست رقبای ژئوپلیتیک خود رانده است.
- تضعیف اعتبار اخلاقی: آمریکا در پیگیری کنترل، قوانین بینالمللی را نقض کرده است. هر بار که ایالات متحده داراییهای خارجی را توقیف میکند یا رهبران غیرمنتخب را به عنوان دولتهای مشروع به رسمیت میشناسد، این درس خطرناک را به جهان میدهد که قوانین فقط برای دیگران اعمال میشوند.
- تغییر مسیر تاریخ: جهان نیازی به یک ارباب ندارد، بلکه به شریک نیاز دارد. این پیامد لجاجت آمریکا در حفظ یک ساختار سلسله مراتبی در حال فروپاشی است، در حالی که تاریخ به جلو حرکت کرده و آینده دیگر متعلق به کسانی نیست که فرمان میدهند، بلکه متعلق به کسانی است که همکاری میکنند.
در نهایت، حضور کشتیهای روس در ونزوئلا شبیه به یک قطبنمای جهانی است که دیگر به سمت پایتخت واحدی اشاره نمیکند، بلکه مسیرهای متعددی را نشان میدهد که ملتها میتوانند برای رسیدن به اهداف حاکمیتی خود انتخاب کنند.
پیامدهای درازمدت تحریمها و تلاشهای آمریکا برای تغییر رژیم در ونزوئلا بر اقتصاد و اتحادهای آن کشور چه بوده است؟
سؤال شما در مورد پیامدهای درازمدت تحریمها و تلاشهای ایالات متحده برای تغییر رژیم در ونزوئلا، موضوعی بسیار مهم و دارای ابعاد اقتصادی و ژئوپلیتیک عمیقی است.
با بررسی منابع موجود، میتوان نتایج این سیاستها را بر اقتصاد ونزوئلا و نیز جهتگیری اتحادهای بینالمللی آن به روشنی مشاهده کرد. ناوگان روسیه و پایان سلطه آمریکا
در پاسخ به پرسش شما، درازمدتترین پیامدها در دو حوزه اصلی خلاصه میشوند:
۱. پیامدهای مخرب بر اقتصاد ونزوئلا
منابع نشان میدهند که تحریمهای اعمال شده توسط آمریکا نه تنها اهداف سیاسیشان را محقق نکردند، بلکه فاجعهای اقتصادی و انسانی به بار آوردند:
- هدف استراتژیک تحریمها: تحریمهای تجاری، مسدود کردن داراییها و محاصرههای تجاری همگی به عنوان “جنگ اقتصادی” تحت پوشش دیپلماسی طراحی شدند. هدف از این اقدامات، خفهکردن اقتصاد ونزوئلا و اجبار به تغییر رژیم بود .
- تحریمهای فراگیر (Collective Punishment): این اقدامات تدابیر هدفمند علیه مقامات فاسد نبودند، بلکه تحریمهای گستردهای بودند که کل کشور را فلج کردند. صادرات نفت مسدود شد، دسترسی بانکی قطع گردید و واردات محدود شد . هدف واضح این بود که چنان رنجی ایجاد شود تا مردم ونزوئلا خودشان دولت را سرنگون کنند . این عمل، مجازات دستهجمعی است و تحت قوانین بینالمللی یک جنایت محسوب میشود.
- فروپاشی اقتصادی و بحران انسانی: پیامدهای این تحریمها ویرانگر بوده است؛ اقتصاد ونزوئلا بیش از ۷۰ درصد دچار فروپاشی شده است. تورم پسانداز مردم را از بین برد. کمبود مواد غذایی و دارو جدی شد و این تحریمها بحران انسانی بزرگی ایجاد کردهاند. میلیونها نفر برای بقا مجبور به فرار از کشور شدند.
۲. تغییر جهت اتحادها و ظهور چندقطبیگرایی
در حوزه ژئوپلیتیک، تلاشهای آمریکا برای منزویسازی و سرنگونی دولت ونزوئلا شکست خورده و نتیجهای معکوس در پی داشته است، به طوری که ونزوئلا به سوی رقبای ایالات متحده سوق داده شد:
- شکست تلاشهای تغییر رژیم: ایالات متحده بیش از دو دهه است که تلاش کرده تا دولت ونزوئلا را از طریق کودتا، تحریم و انزوای بینالمللی سرنگون کند، اما تمام این تلاشها شکست خوردهاند .
- تعمیق اتحاد با رقبا: نتیجه مستقیم این شکستها این بوده است که ونزوئلا عمیقتر به سمت روسیه، چین و ایران متمایل شده است. این همان اتحادهایی بود که واشنگتن به دنبال جلوگیری از شکلگیری آنها بود.
- یافتن شرکای جدید: ونزوئلا به جای فروپاشی مورد انتظار واشنگتن، شرکایی پیدا کرد که مایل به سرپیچی از فشار آمریکا بودند [۶]. این متحدان شامل روسیه، چین، ایران و ترکیه هستند . این ائتلافها نه بر اساس ایدئولوژی مشترک، بلکه بر اساس منافع متقابل و مقاومت در برابر سلطه شکل گرفتند .
- حمایتهای کلیدی: روسیه همکاری دفاعی، سرمایهگذاری و فناوری ارائه داد، در حالی که چین تجارت و زیرساختها را تأمین کرد. این حمایتها به ونزوئلا فرصت تنفس کافی برای بقا در برابر حملهای که قصد نابودی آن را داشت، داد.
- تضعیف جایگاه آمریکا در منطقه: تحریمها هیچ دستاورد سیاسی نداشتهاند و آمریکا را در چشم آمریکای لاتین، منطقهای که تمام مداخلات و خیانتهای آمریکا را به خاطر دارد، ظالم جلوه دادهاند.
- ظهور جهان چندقطبی: حضور کشتیهای جنگی روسیه در آبهای ونزوئلا (که نماد مقاومت است)، نشانهای آشکار از این است که عصر سلطه بیرقیب آمریکا در حال پایان یافتن است. برای اولین بار در نسلهای متمادی، آمریکای لاتین گزینههایی برای همکاری دارد و میتواند با کشورهایی مانند چین و روسیه معامله کند. چندقطبیگرایی به معنای آزادی انتخاب برای ونزوئلا و سایر کشورهای کوچکتر است تا بتوانند بر حاکمیت خود تأکید کنند و معاملات بهتری را مذاکره کنند .
- از دست دادن منافع آمریکا: واشنگتن با مجازات ونزوئلا به دلیل ملی کردن نفتش، در واقع این نفت را مستقیماً به دست رقبای ژئوپلیتیک خود راند. شرکتهای آمریکایی دسترسی به ذخایر نفتی را از دست دادند و آمریکا چیزی جز رنج، کینه و ضررهای استراتژیک به دست نیاورده است.
به طور خلاصه، سیاستهای سلطهطلبانه ایالات متحده در ونزوئلا نه تنها در دستیابی به هدف اصلی خود (تغییر رژیم) شکست خوردند، بلکه با ایجاد یک بحران اقتصادی عمیق، ونزوئلا را به سمت رقبای خود سوق دادند و عملاً به تسریع گذار از تکقطبی به تعادل در نظم جهانی کمک کردند. این یک درس روشن است: قدرت بدون اصول، مقاومت ایجاد میکند و سلطه بدون همدلی، شورش به همراه دارد.




