چین چگونه از نظر صنعتی از آمریکا پیشی گرفت؟
بر اساس منابع ارائهشده، پیشی گرفتن چین از آمریکا در حوزه صنعتی یک اتفاق تصادفی نبود، بلکه نتیجه ترکیبی از محاسبات اشتباه استراتژیک واشنگتن و بازی طولانیمدت و منضبط پکن بود.
این فرآیند به گونهای رقم خورد که اکنون چین دارای پایگاه صنعتی پنج برابر بزرگتر از آمریکا در بخشهای کلیدی است.
در ادامه، عوامل اصلی این تغییر موازنه صنعتی تشریح شده است:
۱. کمک فعالانه سیاستهای آمریکا به ظهور چین منابع تصریح میکنند که سیاستهای آمریکا بهطور فعال به ظهور چین کمک کردند.
شرکتهای آمریکایی تولیدات خود را به چین برونسپاری (Offshore) کردند و این اقدام باعث شد پایگاه صنعتی آمریکا «تهی» (Hollowed out) شود.
نخبگان آمریکایی برای دههها تصور میکردند که ادغام چین در اقتصاد جهانی باعث میشود این کشور رفتاری شبیه به آمریکا (یک دموکراسی لیبرال و شریک مسئول) پیدا کند، اما این تصور اشتباه بود.
۲. استراتژی بلندمدت پکن در حالی که آمریکا بر ادغام بازارها تمرکز داشت، پکن «بازی طولانی» را با مهارتی استثنایی پیش برد. چین از این فرصت استفاده کرد تا به ابرقدرت تولیدی جهان تبدیل شود.
این کشور اکنون نه تنها بزرگترین شریک تجاری اکثر کشورهاست، بلکه در تقریباً تمام حوزههای حیاتی به یک چالشگر فناورانه تبدیل شده است.
۳. برتری مطلق در ظرفیت صنعتی و زنجیره تأمین طبق منابع، قدرت در دنیای مدرن نه از ایدئولوژی یا لفاظی، بلکه از ظرفیت صنعتی ناشی میشود. چین توانسته است:
- بزرگترین پایگاه صنعتی تاریخ بشر را بسازد.
- بر زنجیرههای تأمین حیاتی و تولید عناصر خاکی کمیاب (Rare Earths) مسلط شود.
- در صادرات کالاهای با فناوری بالا (High-tech) پیشرو باشد.
- توانایی افزایش ناگهانی تولیدات نظامی را با سرعتی داشته باشد که آمریکا قادر به رقابت با آن نیست.
۴. نتیجه معکوس فشارهای آمریکا زمانی که آمریکا متوجه این شکاف شد، تلاش کرد با ابزارهایی مانند تحریم و کنترل صادرات سرعت چین را کم کند.
اما منابع استدلال میکنند که این ابزارها علیه قدرت بزرگی با چنین عمق صنعتی کارساز نیستند.
وقتی آمریکا چین را تحریم میکند، در واقع در حال تحریم کردن «کف کارخانه جهان» است.
فشار بیشتر تنها باعث شد چین سریعتر به سمت خودکفایی حرکت کند؛ برای مثال، وقتی دسترسی به تراشهها محدود شد، چین شروع به ساخت تراشههای خود کرد.
جمعبندی و تمثیل
آمریکا با دست خود و با فرض اینکه تجارت منجر به دوستی میشود، زیرساختهای قدرت سخت را به رقیب خود واگذار کرد.
برای درک بهتر این وضعیت، میتوان از تمثیل «موتور محرک» استفاده کرد: تصور کنید اقتصاد جهانی یک خودروی عظیم است.
آمریکا برای سالها فرمان این خودرو (مدیریت مالی و دیپلماتیک) را در دست داشت، اما ساخت و نگهداری موتور (تولید صنعتی) را به چین سپرد تا هزینهها را کاهش دهد.
اکنون آمریکا متوجه شده است که هر کسی که موتور را کنترل میکند، در نهایت جهت حرکت خودرو را تعیین خواهد کرد، نه کسی که فقط فرمان را در دست دارد.
چین اکنون موتوری ساخته که پنج برابر قدرتمندتر است و آمریکا دیگر نمیتواند آن را خاموش کند.
در چنین وضعیتی واقعگرایانهترین گزینه برای آمریکا چیست؟
بر اساس منابع، ایالات متحده با واقعیتی اجتنابناپذیر روبروست: چین به «توده بحرانی» (Critical Mass) رسیده و تلاش برای مهار یا متوقف کردن آن دیگر امکانپذیر نیست.
در این شرایط، جان میرشایمر (منبع تحلیل) سه گزینه واقعگرایانه و حیاتی را برای آمریکا ترسیم میکند:
۱. بازسازی پایگاه صنعتی داخلی (حیاتیترین گام) واقعگرایانهترین اقدام فیزیکی برای آمریکا، تمرکز بر «بازسازی صنعت آمریکا» است.
آمریکا باید تولیدات خود را افزایش دهد و وابستگی خود به چین را کاهش دهد.
- این فرآیند دهها سال زمان میبرد، اما ضروری است؛ زیرا در دنیای مدرن، قدرت از «ظرفیت صنعتی» ناشی میشود، نه از ایدئولوژی یا لفاظی.
- بدون احیای توانایی ساخت کالا و تجهیزات، آمریکا نمیتواند موقعیت خود را به عنوان یک قدرت بزرگ حفظ کند.
۲. مدیریت دقیق بازدارندگی و اجتناب از جنگ آمریکا باید بپذیرد که جنگ با چین فاجعهبار خواهد بود.
تمام بازیهای جنگی پنتاگون نشان میدهند که در صورت درگیری در اقیانوس آرام، آمریکا یا شکست میخورد یا با هزینههایی پیروز میشود که عملاً تفاوتی با شکست ندارد.
- واقعگرایی حکم میکند که «بازدارندگی» باید با دقت مدیریت شود تا از وقوع جنگی که آمریکا شانس کمی برای پیروزی در آن (در حیاط خلوت چین) دارد، جلوگیری شود.
۳. پذیرش روانی پایان هژمونی (دشوارترین گام) شاید سختترین گزینه برای رهبران آمریکا، یک تغییر روانی باشد: «رها کردن رویای سلطه جهانی».
- آمریکا برای ۸۰ سال مرکز قدرت جهانی بوده است، اما اکنون باید بپذیرد که «لحظه تکقطبی» به پایان رسیده است.
- واقعگرایانهترین سناریو این است که آمریکا خود را با ظهور یک قدرت بزرگ دیگر «تطبیق» دهد (Adjust)، نه اینکه سعی کند آن را متوقف کند.
- آمریکا همچنان قدرت مسلط در نیمکره غربی باقی خواهد ماند، اما باید بپذیرد که آسیا دیگر حول محور واشنگتن نخواهد چرخید و پکن هژمون منطقهای آنجا خواهد بود.
چرا گزینههای تهاجمیتر واقعگرایانه نیستند؟
منابع توضیح میدهند که چرا گزینههایی مانند «تحریم بیشتر» یا «محاصره نظامی» دیگر کارساز نیستند:
- شکست تحریمها: تحریم چین به معنای تحریم «کف کارخانه جهان» است و تنها باعث تسریع خودکفایی چین میشود.
- شکست محاصره: محاصره نظامی زمانی که رقیب در خانه خود میجنگد و شما از فاصله ۱۰,۰۰۰ کیلومتری نیرو اعزام میکنید، از نظر لجستیکی محکوم به شکست است.
- بیمیلی متحدان: متحدان آمریکا در آسیا نمیخواهند بین امنیت آمریکا و پول چین یکی را انتخاب کنند و این منجر به فلج استراتژیک در اتحادها میشود.
جمعبندی و تمثیل
واقعگرایانهترین مسیر برای آمریکا، عقبنشینی از جاهطلبیهای جهانی و تمرکز بر تقویت داخلی است.
برای درک این وضعیت، میتوان از تمثیل «تغییر فصل» استفاده کرد: آمریکا مانند کشاورزی است که سالها در تابستانی طولانی و پربار (نظم تکقطبی) کشت کرده است.
اکنون زمستان ژئوپلیتیک (نظم چندقطبی و رقابتی) فرا رسیده است. کشاورز نمیتواند با فریاد زدن بر سر آسمان یا وضع قوانین جدید، مانع آمدن زمستان شود (چون قوانین طبیعت/قدرت تغییر کردهاند).
«واقعگرایانهترین» گزینه برای او این نیست که سعی کند تابستان را بازگرداند، بلکه این است که خانه خود را عایقبندی کند (بازسازی صنعت)، ذخایر خود را حفظ کند (اجتناب از جنگ پرهزینه) و لباس گرم بپوشد (تطبیق با شرایط جدید) تا در این اقلیم جدید و خشن دوام بیاورد.