خطر جنگ غیرضروری در ایران و ونزوئلا و راهکار تغییر در ساختار نظامی آمریکا
این منبع که برگرفته از یک رونوشت ویدیویی یوتیوب است، عمدتاً به ارزیابی استراتژی نظامی و سیاست خارجی ایالات متحده در قبال ایران و ونزوئلا میپردازد.
سرهنگ داگلاس مکگرگور استدلال میکند که اهداف پنهان پشت حمله احتمالی به ایران و ونزوئلا، تکه تکه کردن حکومتها و کنترل منابع طبیعی مانند نفت و گاز است، نه نگرانیهای امنیتی واقعی.
او به شدت از فقدان استراتژی نظامی مؤثر در واشنگتن انتقاد کرده و اظهار میدارد که تصمیمات عمدتاً بر اساس تواناییها و نه نیازهای ملی اتخاذ میشوند.
مکگرگور همچنین در مورد لزوم اصلاحات ساختاری اساسی در وزارت دفاع (با تمرکز بر کاهش تعداد ژنرالهای رده بالا) و اتخاذ یک استراتژی کلان جدید با اولویت دفاع از نیمکره غربی بحث میکند.
او هشدار میدهد که بدون تغییر ساختار و استراتژی، هرگونه تلاش برای کاهش ردههای فرماندهی نظامی محکوم به شکست است، و وضعیت مالی ضعیف آمریکا، نیاز به این اصلاحات را ضروریتر میکند.
بر اساس چه مفروضات استراتژیک، آمریکا به دنبال بررسی ایران و کنترل منابع انرژی است؟
این پرسش به مفروضات استراتژیکی اشاره دارد که زیربنای اقدامات احتمالی برای تغییر رژیم و کنترل منابع در ایران هستند.
بر اساس منابع موجود، هدف نهایی ایالات متحده کنترل منابع نفت و گاز منطقه است و تجزیه ایران به عنوان ابزار دستیابی به این هدف دیده میشود.
در اینجا مفروضات و اهداف استراتژیک کلیدی که آمریکا و اسرائیل احتمالاً بر اساس آنها عمل میکنند، آورده شده است:
هدف استراتژیک بلندمدت: کنترل منابع انرژی
هدف استراتژیک بلندمدت ایالات متحده، کنترل نفت و گاز منطقه است.
این موضوع به ویژه با توجه به وضعیت مالی رو به تضعیف آمریکا اهمیت پیدا میکند.
- لزوم حذف ایران از معادله: ایالات متحده میتواند منابع نفت و گاز کشورهای عربی را عملاً کنترل کند؛ این کار از طریق خریدن نخبگان آنها یا در صورت لزوم، استفاده از قدرت نظامی برای تصرف منابع انجام میشود. اما این امر در مورد ایران و ترکیه قابل انجام نیست.
- تجزیه برای سودآوری: تنها امید برای کسب کنترل واقعی بر منابع نفت و گاز ایران تا حدی که از نظر مالی سودآور باشد و سرمایهگذاریها بازده داشته باشند، این است که ایران از معادله خارج شود. بنابراین، ایران باید تجزیه (bulcanized) شود، نابود و تقسیم گردد.
مفروضات استراتژیک برای دستیابی به تجزیه
پایه و اساس برنامههای عملیاتی و نظامی بر مفروضاتی استوار است که ممکن است “اساساً غلط” باشند، اما اجرای عملیات را امکانپذیر میسازند.
در مورد ایران، مفروضات کلیدی مرتبط با تجزیه عبارتند از:
- از بین بردن دولت با خشونت: فرض بر این است که اگر بتوان تعداد کافی از اهداف «درست» را با خشونت، مهمات و تخریب کافی مورد اصابت قرار داد، این امر میتواند دولت ایران را از هم بپاشد.
- سرنگونی و تجزیه رژیم: هنوز این باور وجود دارد که اگر بتوان اهداف مناسب را به تعداد کافی و با خشونت کافی هدف قرار داد، که شامل سر بریدن رژیم (decapitating the regime) از طریق کشتن رئیسجمهور و سایر افراد میشود، ایران خود از هم خواهد پاشید و سپس میتوان آن را تجزیه کرد (bulcanized).
- تضعیف انسجام داخلی: این استراتژی بر این فرضیه غلط بنا شده که ایران جامعهای منسجمتر از آن چیزی نیست که ما فکر میکنیم. محافل ایالات متحده و اسرائیل ممکن است فکر کنند که اگر بتوان انقلاب واقعی را تحریک کرد، آنگاه فرصتی برای تقسیم ایران به چندین ایالت وجود دارد.
اقدامات تاکتیکی مرتبط با مفروضات
برای عملیاتی کردن این مفروضات، طرحهایی مطرح شدهاند، هرچند برخی از آنها کمرنگ شدهاند:
- تحریک درگیریهای قومیتی: صحبتهایی درباره حمله به شمال ایران با نیرویی که از آذربایجان میآید و تلاش برای تحریک شورش در میان ترکهای آذری که در داخل شمال ایران زندگی میکنند (که اتفاقاً شیعه هستند)، وجود داشته است، هرچند این صحبتها فروکش کردهاند.
- فعالیتهای خرابکارانه موساد: احتمالاً هنوز شواهدی وجود دارد (اگرچه سخنران آن را ندیده است) مبنی بر اینکه موساد در آذربایجان فعال است و تلاش خواهد کرد تا هر کاری که میتواند برای ایجاد اختلال و تفرقه در میان مردم ایران انجام دهد.
ارزیابی مفروضات توسط منبع
سرهنگ داگلاس مکگرگور، فردی که در منبع صحبت میکند، با این مفروضات موافق نیست.
او معتقد است که ایران جامعهای بسیار منسجمتر از آن چیزی است که ما تصور میکنیم.
وی همچنین اشاره میکند که ایرانیان برای «سر بریدن» رژیم آمادگی دارند و اگر رهبرانشان کشته شوند، افراد دیگری آمادهاند که جای آنها را گرفته و به مبارزه ادامه دهند.
او این استراتژی را یک “سناریوی گلگون” (rosy scenario) میداند که نتیجه واضحی جز پیامدهای بد در پی نخواهد داشت.
مکگرگور همچنین این استراتژی تجزیه را به فرض مشابهی تشبیه میکند که در مورد روسیه مطرح بود: این فرض که میتوان با استفاده از نیروی انسانی اوکراینی و تجهیزات کافی، روسیه را تجزیه و منابع آن را تصرف کرد.
این نشاندهنده الگوی راهبردی است که در آن «قابلیت انجام کاری» (توانایی نظامی) اغلب دلیل انجام آن میشود، نه «نیاز یا توجیه امنیت ملی واقعی».
چگونه میتوانیم فرماندهی و استراتژی نظامی را در ایالات متحده ایجاد کنیم؟
این یک پرسش حیاتی است، چرا که منابع نشان میدهند ساختار دفاعی و استراتژی فعلی ایالات متحده در برابر چالشهای قرن جدید ناکارآمد و بیش از حد پرهزینه است.
برای بازسازی ساختار فرماندهی و استراتژی نظامی ایالات متحده برای یک دفاع متمرکز، باید ابتدا یک استراتژی کلان جدید تدوین شود و سپس ساختار نظامی متناسب با آن، بهویژه از بالا به پایین، تغییر یابد.
در اینجا گامها و اصول کلیدی برای این بازسازی، بر اساس اطلاعات موجود در منابع، آمده است:
۱. تدوین استراتژی کلان جدید (تمرکز بر دفاع از غرب)
استراتژی دفاعی فعلی بر ساختارهای منسوخشده استوار است و برای هژمونی نظامی جهانی طراحی شده بود.
برای یک دفاع متمرکز، باید رویکرد جدیدی اتخاذ شود.
اصول پنجگانه استراتژی نظامی جدید:
- دفاع از آمریکا در اولویت: تمرکز بر دفاع از نیمکره غربی، تأمین امنیت مرزها، آبهای ساحلی و فضای هوایی ایالات متحده. استفاده از قدرت نظامی باید محدود به دفاع از منافع حیاتی یا حملات مستقیم به خاک آمریکا باشد و واشنگتن باید از بهکارگیری نیروی نظامی در موارد دیگر خودداری کند.
- حفظ توان استراتژیک: حفظ توانمندیهای هستهای و صنعتی برای جنگهای متعارف سطح بالا. خطوط حیاتی ارتباطی باید در تعداد محدودی از پایگاههای خارجی حفظ، شناسایی و دفاع شوند.
- اعلام دکترین «عدم استفاده اولیه از سلاح هستهای» (No First Use): با اذعان به اینکه مزیت ادعایی حمله اولیه توهمی است، این دکترین باید هر چه سریعتر اعلام شود.
- تأسیس ستاد ملی عملیاتی دفاع: ایجاد یک سیستم ستاد کل واقعی و مبتنی بر شایستگی که در آن افراد بر اساس هوش، شایستگی و شخصیت برای درجات بالا انتخاب شوند. رئیس دفاع (Chief of Defense) که جایگزین ریاست ستاد مشترک میشود، باید دارای اختیارات واقعی باشد، نه صرفاً مشاور ارشد نظامی رئیسجمهور.
- ساخت نیروهای مسلح جدید برای قرن ۲۱: این نیروها باید از طریق آزمایش واقعی و مستقل ایجاد شوند، نه صرفاً با بازسازی ساختار قدیمی و منسوخشدهای که میراث جنگ جهانی دوم است.
منابع همچنین اشاره میکنند که این استراتژی باید شامل کاهش شدید ۸۰۰ پایگاه خارج از کشور و توسعه رویکردهای دیپلماتیک با دوستان و مخالفان احتمالی باشد تا از درگیریهای نظامی اجتناب شود.
۲. اصلاحات ساختار فرماندهی (کاهش تورم درجه و دیوانسالاری)
برای تضمین موفقیت استراتژی جدید، ساختار باید از بالا به پایین تغییر کند.
تغییر ساختار بدون تغییر استراتژی بنیادین بیاثر خواهد بود و منجر به بازگشت تورم درجه و دیوانسالاری میشود.
کاهش و ادغام فرماندهیها:
- کاهش ژنرالهای چهار ستاره: منابع پیشنهاد میکنند که تعداد ژنرالهای چهار ستاره باید از حدود ۴۳ یا ۴۴ نفر فعلی به ۱۰ نفر کاهش یابد. این امر نشاندهنده تغییر بنیادی ساختار است، برخلاف جنگ جهانی دوم که در اوج عملیات، تنها هفت ژنرال چهار ستاره در ارتش فعال بودند.
- تغییر نقش رؤسای ستاد: رؤسای ستاد خدمات باید به فرماندهان نیروهای زمینی، دریایی، هوایی، موشکی و فضایی ایالات متحده تبدیل شوند.
- حذف و ادغام فرماندهیهای منطقهای: فرماندهیهایی مانند سنتکام (CENTCOM)، یوکام (EUCOM) و آفریکام (AFRICOM) باید حذف شوند.
- ساختار جدید فرماندهی: ساختار باید در چهار فرماندهی منطقهای (شمالی، جنوبی، آتلانتیک، و پاسیفیک) و سه فرماندهی عملکردی (فرماندهی عملیات استراتژیک، فرماندهی پشتیبانی و فرماندهی بازدارندگی) ادغام شود. این تجمیع عملکردها منجر به صرفهجویی قابل توجه در هزینهها میشود.
۳. اولویتبندی سرمایهگذاری و طراحی نیرو (ISR و Strike)
جنگ مدرن تغییر کرده است؛ فناوریهای جدید مانع از انتقال صدها هزار نفر نیرو به آن سوی اقیانوس میشوند و نیروهای مستقر در خارج از کشور را به “سیبلهای ثابت” تبدیل کردهاند.
سرمایهگذاری باید از رویکرد خدماتمحور دور شود و بر قابلیتهای اصلی متمرکز گردد.
تمرکز سرمایهگذاری:
- ISR و پدافند هوایی یکپارچه: بیشترین سرمایهگذاری باید در داراییهای اطلاعات، نظارت و شناسایی (ISR)—از بستر دریا تا فضا—و همچنین در قدرت ضربه (Strike) و سیستمهای پدافند هوایی یکپارچه قرار گیرد. در حال حاضر، ایالات متحده هیچ پدافند هوایی یکپارچهای برای آمریکای شمالی ندارد و به شکلی منسوخ به اسکرمبل جتها متکی است.
- نیروهای مانور زیر چتر ISR: نیروهای مانور زمینی باید طوری سازماندهی شوند که در داخل چتر ISR و Strike عمل کنند، نه اینکه برای اعزام صدها هزار نفر به خارج از کشور طراحی شوند. این رویکرد، که در جنگ اوکراین در مورد روسیه تأیید شده است، بر قابلیت شناسایی سریع تجمع نیروها و نابودی آنها توسط داراییهای ضربتی دوربرد تأکید دارد.
۴. اجرای تغییر از طریق رهبری و آزمایش صادقانه
برای اینکه این تغییرات ساختاری پایدار باشند، فرهنگ و رهبری باید تغییر کند.
- آزمایش مستقل و واقعی: باید محیطی برای آزمایش واقعی فراهم شود که در آن فناوریها به قابلیتهای عملیاتی تبدیل شده و عملکرد آنها صادقانه مورد ارزیابی قرار گیرد . باید از سندروم “زمان حالگرایی” (presantism) جلوگیری کرد؛ یعنی گرایش سربازان حرفهای قدیمی برای دستکاری نتایج آزمایشها به گونهای که نیروی موجودشان به خطر نیفتد.
- حذف رهبران مقاوم: رهبرانی که از فرهنگ فعلی سود برده یا آن را ایجاد کردهاند، نمیتوانند آن را اصلاح کنند. در تاریخ نظامی، فرماندهانی که در برابر تغییرات استراتژیک (مانند مخالفت با مکانیزهسازی) مقاومت میکردند، علیرغم شایستگی شخصی، کنار گذاشته یا بازنشسته شدند.
- صداقت فکری: باید ارزیابی صادقانه و عینی از شکستهای استراتژیک گذشته (مانند ویتنام، عراق، افغانستان) صورت گیرد.
جمعبندی استعاری:
بازسازی ساختار فرماندهی و استراتژی نظامی ایالات متحده برای دفاع متمرکز، مانند این است که شما بهجای اینکه یک ماشین قدیمی (مانند فورد فیرلین ۵۰۰ مربوط به ساختار جنگ جهانی دوم) را فقط رنگ کنید و قطعاتش را عوض کنید، تصمیم بگیرید که یک خودروی کاملاً جدید (فراری یا پورشه) طراحی و بسازید.
این کار نیازمند کنار گذاشتن شیوههای منسوخ و تمرکز بیقید و شرط بر آنچه واقعاً در محیط تهدیدات جدید مؤثر است، میباشد. خطر جنگ غیرضروری در ایران و ونزوئلا و راهکار تغییر در ساختار نظامی آمریکا
ارزیابی کلان از اجرای و کنترل ایران و آمریکا برای درگیری منطقهای چیست؟
پاسخ به این پرسش کلان که توانایی و تمایل ایران و آمریکا برای درگیری نظامی منطقهای چگونه ارزیابی میشود، مستلزم بررسی انگیزههای استراتژیک، میزان آمادگی نظامی و مفروضات بنیادی هر دو طرف است.
بر اساس منابع موجود، ارزیابی کلان این موضوع را میتوان در چند بخش کلیدی ارائه کرد:
۱. تمایل و انگیزههای ایران برای درگیری
تمایل به اقدام و فقدان خویشتنداری:
به نظر میرسد انگیزهای برای خویشتنداری زیاد در طرف ایرانی وجود ندارد.
ایران عملاً اعلام کرده است که باید جنگ با اسرائیل و آمریکا را در نظر بگیرد.
آمریکا این تهدید را جدی تلقی میکند و به همین دلیل تعداد نیروهای آسیبپذیر خود در منطقه را به طرز چشمگیری کاهش داده است.
آمادگی دفاعی (در حال تکمیل):
گزارشها حاکی از آن است که ایران تلاشهای زیادی برای تعمیر سیستمهای پدافند هوایی یکپارچه خود (شامل سیستمهای S-400 و S-300) انجام داده است.
با این حال، میزان آمادگی ایران برای یک جنگ تمامعیار احتمالاً حدود ۶۰ تا ۷۰ درصد است و هنوز به سطح ۹۰ تا ۱۰۰ درصد کارایی کامل نرسیده است.
انسجام اجتماعی و مقاومت در برابر سرنگونی:
برخی در آمریکا در درک این واقعیت که ایران جامعهای منسجمتر از تصور آنهاست، دچار خطا شدهاند.
این باور وجود دارد که اگر با خشونت کافی به اهداف صحیح حمله شود—از جمله با سر بریدن رژیم (کشتن رئیسجمهور و سایرین)—دولت ایران فرو خواهد پاشید و میتوان آن را بالکانیزه کرد.
با این حال، در مقابل، ایرانیها برای این احتمال آمادهاند و گفتهاند که اگر رهبران کشته شوند، افراد دیگری آمادهاند تا مسئولیت را بر عهده بگیرند و به مبارزه ادامه دهند.
۲. تمایل و اهداف استراتژیک آمریکا و اسرائیل
انگیزه حمله (بحران مالی و فرصت زمانی):
در محافل آمریکایی و اسرائیلی این احساس وجود دارد که از آنجایی که پدافند هوایی یکپارچه ایران هنوز به سطح ۹۰ درصد نرسیده است، این زمان، فرصت خوبی برای حمله است.
اهداف نظامی و سیاسی دستیافتنی:
سؤال مهم در برنامهریزی آمریکا و اسرائیل این است که هدف نظامی-سیاسی قابل دستیابی از حمله مجدد به ایران چیست.
- بلقانیزه کردن و تجزیه دولت: هدف استراتژیک ممکن است وارد کردن خشونت کافی به اهداف صحیح باشد تا دولت ایران در هم شکسته شود و در نتیجه، انقلابی واقعی تحریک شده و ایران به چندین کشور تجزیه شود (بالکانیزه شود).
- کنترل منابع: این هدف با استراتژی بلندمدت کنترل منابع نفت و گاز در منطقه همخوانی دارد. برخلاف کشورهای عربی که کنترل منابع آنها از طریق خریدن نخبگان میسر است، کنترل نفت و گاز ایران (یا ترکیه) به این روش ممکن نیست. بنابراین، برای به دست آوردن کنترل سودآور بر این منابع، ایران باید از معادله حذف شود، نابود، تقسیم و بلقانیزه شود. این وضعیت به عنوان «آخرین شلیک» برای تحقق این هدف توصیف شده است.
نقص در مفروضات استراتژیک:
برنامهریزی عملیاتی استراتژیک آمریکا اغلب بر مفروضاتی بنا میشود که ذاتاً نادرست هستند، اما این امر اجرای اقدام را ممکن میسازد؛ به عبارت دیگر، داشتن توانایی برای انجام کاری اغلب دلیل انجام آن میشود، نه لزوماً وجود یک نیاز واقعی.
۳. خطرات و پیامدهای نظامی احتمالی
عدم موفقیت و تشدید درگیری:
همانند وضعیت ونزوئلا، یکی از نگرانیهای اصلی در مورد ایران این است که اگر مفروضات استراتژیک عمل نکنند، چه اتفاقی خواهد افتاد.
تجربه نشان میدهد که برنامههای جایگزین (fallback position) خوبی وجود ندارند.
خطر بمباران شدید اسرائیل:
اگر این سناریو به خوبی پیش نرود، نگرانیهایی درباره اقدامات اسرائیل و عواقب آن وجود دارد، زیرا اسرائیل ممکن است مورد بمباران بسیار جدی ایران قرار گیرد.
در دورههای قبلی، ایرانیها حدود ۵۰ میلیارد دلار خسارت وارد کردند. اگر ایرانیها هیچ خویشتنداری اعمال نکنند، این امر عواقب جدی برای جمعیت غیرنظامی اسرائیل خواهد داشت (به ویژه با توجه به اینکه بسیاری از مردم آنجا را ترک کردهاند).
تهدید هستهای:
این سوال وجود دارد که آیا اسرائیل در چنین شرایطی به استفاده از سلاح هستهای متوسل خواهد شد، که این امر برای همه از جمله خود اسرائیل، فاجعهبار خواهد بود.
ارزیابی کلی نشان میدهد که تمایل به اقدام نظامی در منطقه از سوی هر دو طرف، با انگیزههای متضاد و ریسکهای بسیار بالا وجود دارد.
در حالی که ایران توانایی دفاعی قابل ملاحظهای (هرچند ناکامل) دارد و در برابر تجزیه مقاوم است، آمریکا و اسرائیل انگیزههای قوی (اقتصادی و ژئوپلیتیکی) برای اقدام در زمان کنونی دارند، با این هدف که دولت ایران را بشکنند.
این وضعیت، ریسک تشدید درگیری و پیامدهای فاجعهبار منطقهای را به همراه دارد.
به زبان سادهتر: اگر بخواهیم وضعیت را شبیه یک بازی شطرنج ببینیم، به نظر میرسد یک طرف (آمریکا و اسرائیل) معتقد است که حریف (ایران) هنوز یک شاهین ضعیف (پدافند هوایی ۶۰-۷۰ درصدی) دارد و این بهترین زمان برای حمله برای شکستن ساختار حریف و تصاحب منابع است.
در مقابل، حریف (ایران) هم اعلام کرده که در صورت حمله، با تمام توان پاسخ خواهد داد و برای فروپاشی داخلی آماده نیست.
نتیجه نهایی این بازی بسیار پرخطر است و میتواند منجر به فاجعهای شود که خود مهاجمین را نیز درگیر میکند.
خطر جنگ غیرضروری در ایران و ونزوئلا و راهکار تغییر در ساختار نظامی آمریکا




