تنشها در خاور میانه: تحلیل اسرائیل و ایران
این متن حاوی بخشهایی از یک بحث مفصل است که شامل دیدگاههای پروفسور جان میرشایمر و تحلیلگری به نام ترید درباره اهداف اسرائیل در منطقه و تحولات ژئوپلیتیکی خاورمیانه است.
میرشایمر استدلال میکند که هدف اصلی اسرائیل پاکسازی قومی غزه و دستیابی به یک اسرائیل بزرگتر عاری از فلسطینیان است، که در تحقق آن شکست خورده است.
این گفتگو همچنین به اهداف گستردهتر اسرائیل از جمله تضعیف همسایگانش مانند ایران و حفظ حمایت بیقید و شرط ایالات متحده میپردازد.
علاوه بر این، این بحث محاسبات کشورهای منطقه در مورد طرحهای صلح و نگرانیهای آنها در مورد قابلیت اطمینان ایالات متحده به عنوان متحد، که منجر به شکلگیری اتحادهایی مانند پیمان دفاعی متقابل عربستان سعودی و پاکستان شده است، را بررسی میکند.
تحلیلگران احتمال حمله مجدد اسرائیل به ایران و پیامدهای آن برای پویایی امنیت منطقهای و نقش فزاینده چین را در مورد بحث قرار میدهند.
پیامدهای بلندمدت اهداف توسعهطلبانه اسرائیل برای ثبات و امنیت منطقهای کدامند؟
اهداف توسعهطلبانه اسرائیل پیامدهای گسترده و عمیقی بر ثبات و امنیت بلندمدت منطقه دارند. با توجه به اطلاعات موجود در منابع، این اهداف و پیامدهای آنها نه تنها به درگیریهای ادامهدار دامن میزنند، بلکه ساختار امنیتی منطقه را نیز دستخوش تغییرات اساسی میکنند.
### اهداف توسعهطلبانه اسرائیل
بر اساس تحلیلهای موجود، اهداف اصلی اسرائیل فراتر از شکست نظامی یک گروه خاص است:
1. **پاکسازی قومی و “اسرائیل بزرگ”**: هدف اصلی، پاکسازی قومی غزه برای بیرون راندن فلسطینیان بوده است، هرچند که تاکنون در تحقق این هدف ناکام ماندهاند.
هدف گستردهتر، ایجاد **”اسرائیل بزرگ”** است که شامل اسرائیل قبل از ۱۹۶۷، غزه و کرانه باختری میشود. همچنین باور بر این است که اسرائیل “اشتهای سیریناپذیری برای قلمرو” دارد و مناطق بیشتری از جمله جنوب لبنان تا رودخانه لیطانی، جنوب دمشق، بخشهایی از سینا و بخشهایی از کرانه شرقی (که اکنون متعلق به اردن است) را نیز میخواهد. آنها خواهان یک “اسرائیل بزرگ” عاری از فلسطینیان هستند.
2. **تضعیف و تجزیه همسایگان**: اسرائیل خواهان همسایگانی ضعیف است و تلاش میکند آنها را از هم بپاشد.
هدف آنها این است که با ایران همان کاری را بکنند که در سوریه انجام دادند؛ یعنی ایران را تخریب کرده و آن را به مجموعهای از دولتهای کوچک تقسیم کنند.
دولتهایی مانند مصر و اردن که از هم پاشیده نمیشوند، باید از نظر اقتصادی وابسته به ایالات متحده باشند تا واشنگتن اهرم فشار زیادی بر آنها داشته باشد.
3. **تضمین حمایت بیقید و شرط ایالات متحده**: هدف نهایی آنها این است که مطمئن شوند ایالات متحده کاملاً در کنترل آنهاست و بدون قید و شرط از اسرائیل حمایت میکند.
### پیامدهای بلندمدت برای ثبات و امنیت منطقهای
این اهداف توسعهطلبانه پیامدهای وخیمی برای امنیت منطقه در طولانیمدت به همراه دارند:
**۱. تشدید ناامنی و خشونت مداوم**
با توجه به این اهداف، اسرائیلیها “برای مدت طولانی به اعمال قتل و کشتار در منطقه ادامه خواهند داد”.
دکترین امنیتی اسرائیل به گونهای است که به “امنیت کامل” برای خود نیاز دارد و در نتیجه، سایرین باید “ناامنی کامل” را تجربه کنند. این نگرش تداوم درگیریها را تضمین میکند.
**۲. آسیب به جایگاه بینالمللی اسرائیل و انزوا**
شکست اسرائیل در دستیابی به هدف اصلیاش (پاکسازی قومی)، آسیبی عظیم به جایگاه و اعتبار بینالمللی این کشور وارد کرده است، آسیبی که نه تنها کوتاهمدت، بلکه **بلندمدت** خواهد بود.
اسرائیل به دلیل عملکرد خود و “نسلکشی” در حال حاضر در مسیری مستقیم به سوی “انزوای دائمی” (pariahood) قرار گرفته است.
**۳. تغییر در معماری امنیتی منطقه و کاهش اتکا به آمریکا**
رفتار اسرائیل، همراه با حمایت بیقید و شرط آمریکا، باعث شده است که کشورهای منطقه، بهویژه کشورهای حاشیه خلیج فارس، به شدت در مورد قابلیت اتکای ایالات متحده به عنوان یک متحد امنیتی نگران شوند.
این امر منجر به تغییرات مهمی در محاسبات استراتژیک آنها شده است:
* کشورهای منطقه (مانند عربستان سعودی) شروع به تنوع بخشیدن به سبد امنیتی خود کردهاند و به دنبال اتحادهای جایگزین هستند.
پیمان دفاعی متقابل بین عربستان سعودی و پاکستان نمونهای از این اقدامات است، که نشاندهنده سیگنالهایی برای نزدیکی بیشتر به چین و فاصله گرفتن از آمریکا است.
* چین به دلیل منافع اقتصادی و سیاسی رو به رشدش در منطقه، به طور فزایندهای نفوذ نظامی، سیاسی و اقتصادی پیدا خواهد کرد و احتمالاً نقش میانجیگری (مانند بهبود روابط ایران و عربستان) را بیشتر ایفا خواهد کرد.
**۴. افزایش احتمال جنگهای پرهزینه، بهویژه با ایران**
اهداف توسعهطلبانه (مانند تجزیه ایران) خطر یک جنگ گستردهتر را بسیار بالا میبرد. احتمال حمله مجدد اسرائیل به ایران زیاد است. اگر این جنگ رخ دهد، هزینهها بسیار بالا خواهد بود:
* **تشدید واکنش ایران**: ایرانیان احتمالاً در مراحل اولیه جنگ سختتر و سریعتر ضربه خواهند زد تا اسرائیل را از هرگونه تصور درباره تبدیل ایران به لبنان یا سوریه بعدی منصرف کنند.
این امر منجر به سطح بالایی از تلفات در داخل اسرائیل خواهد شد و فشار بر ایالات متحده برای مداخله را به شدت افزایش میدهد، حتی اگر از نظر استراتژیک برای آمریکا منطقی نباشد.
* **عواقب اقتصادی جهانی**: اگر ایران در واکنش به جنگ، تنگه هرمز را مسدود کند (چه با حملات مستقیم و چه با افزایش شدید هزینههای بیمه)، پیامدهای اقتصادی برای اقتصاد جهانی “فاجعهبار” خواهد بود.
**۵. نتایج معکوس استراتژی تضعیف ایران**
تلاش اسرائیل برای تقسیم ایران از طریق حملات هوایی و تنبیه جمعیت غیرنظامی، با سابقه تاریخی در تضاد است.
سابقه نشان میدهد که بمباران یک کشور و کشتن مردم، منجر به نزدیکی مردم و دولت میشود (ناسیونالیسم و میهنپرستی).
بنابراین، هدف اسرائیل برای تجزیه ایران ممکن است در نهایت نتیجه معکوس داشته باشد و ایران را منسجمتر از همیشه کند.
به طور خلاصه، اهداف توسعهطلبانه اسرائیل نه تنها با شکستهایی (مانند ناکامی در پاکسازی قومی غزه) همراه بوده، بلکه ثبات منطقه را از طریق افزایش خشونت، کاهش اتکای متحدان به غرب و ایجاد یک ریسک فاجعهبار (جنگ بزرگ با ایران) در بلندمدت تضعیف میکند.
—
در واقع، میتوان گفت که اسرائیل با دنبال کردن اهداف توسعهطلبانهاش در منطقه، مانند سرمایهگذاریای است که به جای تنوع بخشیدن به بازار، همه منابع خود را روی یک سهم به شدت پرخطر شرط میبندد؛ این کار نه تنها ثبات مالی خود (امنیت منطقهای) را تهدید میکند، بلکه باعث میشود سایر سرمایهگذاران (کشورهای منطقه) به سرعت به دنبال فرصتهای امنتر (اتحادهای جدید) باشند تا از فروپاشی احتمالی در امان بمانند.
چگونه تغییر در اتحادیه های منطقه ای، نفوذ ایالات متحده و فرصت های ایران را تغییر می دهد؟
بسیار عالی. این سوال یک بینش استراتژیک عمیق را در مورد پویاییهای جاری در خاورمیانه نشان میدهد.
تغییرات در اتحادهای منطقهای، بهویژه در پرتو تردیدها درباره نقش ایالات متحده، به طور مستقیم بر موقعیت ایران و فرصتهای پیش روی آن تأثیر میگذارد.
بر اساس تحلیلهای ارائه شده در منابع، میتوانیم تأثیر این سه عامل را به شرح زیر بررسی کنیم:
۱. تغییر در اتحادهای منطقهای و معماری امنیتی
تحولات اخیر، بهویژه پس از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، باعث شده است که کشورهای منطقه در حال بازنگری در ساختار امنیت خود و اتخاذ اتحادهای جایگزین باشند.
- تغییر ادراک تهدید: قبل از ۷ اکتبر، کشورهای حاشیه خلیج فارس، از جمله عربستان سعودی، عمدتاً ایران را به عنوان تهدید منطقهای اصلی میدیدند. با این حال، پس از حمله هوایی اسرائیل به دوحه و جنگ ژوئن با ایران، همراه با واکنش محتاطانه ایالات متحده، این کشورها ممکن است اسرائیل را به عنوان خطر بزرگتری تلقی کنند.
- ظهور اتحادهای جایگزین (نمونه سعودی-پاکستان): عربستان سعودی یک پیمان دفاعی متقابل با پاکستان امضا کرده است که نشاندهنده تمایل به ایجاد اتحادهای جایگزین است.
- این پیمان به عنوان سیگنالی برای ایالات متحده تلقی میشود که اگر آمریکا تضمینهای قویتری ارائه ندهد، عربستان سعودی گزینههای دیگری دارد و به سمت چین متمایل خواهد شد.
- این گفتگوها نشاندهنده آن است که پاکستان چتر هستهای خود را بر فراز عربستان سعودی قرار میدهد، که نشاندهنده عصبی بودن شدید سعودیها است.
- نقش فزاینده چین: چین به دنبال اعمال قدرت نظامی، دیپلماتیک و اقتصادی در خاورمیانه است و در حال ساخت یک نیروی دریایی آبهای آبی است. عربستان سعودی و سایر کشورها احتمالاً زمان زیادی را صرف فکر کردن در مورد رابطه نزدیک با چین خواهند کرد. چین و پاکستان متحدان نزدیکی هستند و ائتلاف پاکستان-چین ممکن است برای امنیت عربستان سعودی مفید باشد.
۲. تأثیر بر نفوذ ایالات متحده و بیاعتمادی منطقهای
قابلیت اطمینان ایالات متحده به عنوان یک متحد مدتهاست که زیر سوال رفته است، و اقدامات اخیر این بیاعتمادی را تشدید کرده است.
- تردید در قابلیت اطمینان: کشورهای سراسر جهان مدتهاست که در مورد قابلیت اطمینان ایالات متحده به عنوان یک متحد جدی تردید داشتهاند، زیرا آمریکا برای مدتی به شیوههای نامنظم رفتار کرده است.
- همگامی با اسرائیل: پس از ۷ اکتبر، ایالات متحده بدون قید و شرط از اسرائیل حمایت کرده و با آن همگام شده است. این حمایت، همراه با حملات اسرائیل به کشورهای منطقه (مانند قطر)، سؤالات جدی در مورد قابلیت اطمینان ایالات متحده ایجاد کرده است.
- پایان چتر امنیتی فعال: کشورهای منطقه بهطور فزایندهای بر این اساس محاسبات میکنند که ایالات متحده بهطور فعال در امور نظامی منطقه، به ویژه در دفاع از آنها، دخالت نخواهد کرد. اگرچه کشورها در ظاهر به احترام به ائتلاف با ایالات متحده ادامه میدهند، اما در زیر سطح، آنها در حال متنوعسازی سبدهای امنیتی و سرمایهگذاری در ائتلافهای بالقوه دیگر هستند. این وضعیت برای چند سال آینده یک “بازی تظاهر متقابل” خواهد بود.
۳. فرصتها و چالشهای ایران
تغییر در پویاییهای منطقهای و عقبنشینی مورد انتظار نفوذ نظامی آمریکا، فرصتهای جدیدی را برای همگرایی (Integration) ایران با همسایگانش فراهم میکند.
- کاهش تهدید ادراکی: اقدامات اسرائیل و آمریکا، ایران را تا حدی تضعیف کرده و آن را در وضعیتی قرار داده است که عمدتاً علاقهمند به دفاع از خود در برابر این دو کشور بسیار متجاوز است. این امر باعث میشود ایران برای عربستان سعودی و سایر کشورهای منطقه تهدید کمتری باشد، و به آنها اجازه میدهد تا به سمت ائتلافهایی مانند پاکستان و چین حرکت کرده و از آمریکاییها فاصله بگیرند.
- استفاده از همگرایی منطقهای: ایران میخواهد از همگرایی و ائتلافهای جدیدی که اکنون در منطقه شکل میگیرد، استفاده کند. رئیسجمهور ایران نیز به محض امضای پیمان عربستان و پاکستان، اظهارات مثبتی درباره آن داشت.
- معضل قدرت ایران: ایران با یک معضل روبهرو است: وقتی قدرتمند است، همسایگان آن را تهدید میدانند؛ اما زمانی که قدرت خود را از دست میدهد، کم و بیش بیاهمیت تلقی میشود. با این حال، در شرایط کنونی که کشورهای منطقه محاسبات خود را بر اساس عدم دخالت نظامی فعال آمریکا انجام میدهند، فرصتهایی برای ایران فراهم میشود.
- چالش حمله اسرائیل: یک چالش بزرگ برای ایران، احتمال بالای حمله دوباره اسرائیل است که احتمالاً قبل از پایان دسامبر رخ خواهد داد. یکی از اهداف گستردهتر اسرائیل، تجزیه ایران و تبدیل آن به مجموعهای از کشورهای کوچک است، مشابه آنچه در سوریه انجام داد. اسرائیل بر این باور است که شکست آنها در حمله قبلی به دلیل کافی نبودن شدت بمباران برای شکستن کنترل مرکزی دولت بوده است.
به طور خلاصه، کاهش نفوذ و قابلیت اطمینان ایالات متحده، و حرکت کشورهای منطقه به سمت متنوعسازی اتحادها (مانند پیمان سعودی-پاکستان با گرایش به چین)، فضای استراتژیک جدیدی را ایجاد کرده است. این وضعیت به ایران اجازه میدهد تا به دلیل کاهش تهدید منطقهای ادراکی، فرصتهای همگرایی بیشتری با همسایگان خود پیدا کند، در حالی که چالش اصلی آن همچنان دفاع در برابر اهداف اسرائیل برای تجزیه ایران است.
برای درک این وضعیت، میتوان آن را به یک رقص بالماسکه تشبیه کرد که در آن چراغهای اصلی کمنور میشوند.
در گذشته، آمریکا مانند یک لوستر پرنور بود که همه در زیر آن میرقصیدند. اکنون که نور آن کم شده، بازیگران منطقهای مجبورند شرکای جدیدی را پیدا کنند و در سایهها با یکدیگر همکاری یا رقابت کنند، و این تغییر شرایط، بازیگران قدیمی مانند ایران را که قبلاً منزوی بودند، به مرکز توجه میآورد.
محاسبههای استراتژیک عربی در حمایت از طرحهای صلح با نادیدهگرفتن فلسطین چیست؟
پرسش شما درباره انگیزهها و محاسبههای استراتژیک کشورهای عربی و اسلامی در حمایت از طرحهای صلح (مانند طرح ۲۰ مادهای ترامپ) در حالی که تضمینهای روشنی برای تشکیل کشور مستقل فلسطین وجود نداشت، بسیار مهم است و به هسته اصلی دینامیکهای منطقهای اشاره دارد.
بر اساس تحلیلهای موجود، محاسبههای استراتژیک این کشورها عمدتاً بر اساس منافع خودشان استوار بوده و نه لزوماً وضعیت اسفبار فلسطینیها.
در اینجا محاسبات کلیدی منطقهای که منجر به حمایت از این طرحها شد، حتی به قیمت نادیده گرفتن آرمانهای گستردهتر فلسطین، آمده است:
۱. اولویت منافع ملی بر آرمان فلسطین
محور اصلی محاسبهها منافع شخصی کشورهای منطقهای بوده است و نه رنج فلسطینیها . اگر این کشورها بتوانند به نوعی ترتیبات دست یابند که به آنها کمک کند، حتی اگر به ضرر فلسطینیها تمام شود، تاریخ نشان میدهد که آنها این مسیر را انتخاب خواهند کرد .
- هرچند آنها نسبت به اتفاقاتی که برای فلسطینیها میافتد بیتفاوت نیستند، زیرا باید به افکار عمومی داخلی خود پاسخ دهند، اما وضعیت فلسطین در مرکز محاسبات آنها قرار ندارد.
۲. توجیه پایان دادن به خشونت
از دیدگاه این کشورها، اگر بتوانند به توافقی دست یابند که به نسلکشی پایان دهد، با شدت تمام استدلال خواهند کرد که لطف بزرگی در حق فلسطینیها کردهاند.
این توجیه حتی اگر همان توافق، آرمانهای گستردهتر فلسطینیها برای تشکیل کشور را نادیده بگیرد، همچنان معتبر خواهد بود .
۳. اهرم فشار علیه نتانیاهو و موقعیتیابی استراتژیک
کشورهای عربی در موقعیتی بودند که مشاهده کردند سیاست خارجی ایالات متحده تحت رهبری ترامپ (حداقل در ماههای پایانی دوره دوم او) کاملاً مطیع نتانیاهو شده است.
- آنها گامی در جهت یک توافق (مانند طرح ترامپ) را یک گام مثبت در مسیر درست میدیدند و میخواستند آن را تشویق کنند، هرچند که نسخه نهایی اصلاح شده توسط نتانیاهو بسیار کمتر از خواستههای اولیه این کشورها بود.
- آنها احتمالاً به درستی محاسبه میکردند که اسرائیلیها در نهایت این طرح را به دلیل سیاستهای داخلی خود (مانند حضور اسموتریچ و بنگویر در دولت) تضعیف خواهند کرد.
- به همین دلیل، برای آنها بهتر بود که از این توافق استقبال کنند و بگذارند نتانیاهو به عنوان “فرد بد” معرفی شود که باعث شکست آن میشود و اعتبار خود را نزد ترامپ از دست میدهد، نه اینکه کشورهای عربی یا دیگر کشورهای خاورمیانه این نقش را ایفا کنند.
۴. تغییر دیدگاه نسبت به عادیسازی (پس از ۷ اکتبر)
ایده عادیسازی روابط (مانند پیمانهای ابراهیم) پس از ۷ اکتبر کاملاً متفاوت از قبل از آن تاریخ شد.
- پس از ۷ اکتبر، سعودیها شروع به از دست دادن علاقه به عادیسازی کردند زیرا اسرائیلیها نیز علاقهشان را کاملاً از دست دادند.
- پیمانهای ابراهیم اکنون نام بسیار منفی پیدا کردهاند و به عنوان بخشی از دلایلی دیده میشوند که خشونت دوباره آغاز شد.
- نادیدهگرفتن مسئله فلسطین ثابت کرد که مسیر مذاکره برای تشکیل کشور فلسطین چیزی نیست که غرب به آن احترام بگذارد، و این امر فلسطینیها را تنها با گزینه بازگشت به نوعی خشونت در مقطعی دیگر مواجه کرد.
به طور خلاصه، حمایت اولیه از طرحهای صلح بیشتر یک حرکت تاکتیکی برای مدیریت روابط با آمریکا و قرار دادن خود در موقعیت مطلوبتر در مقابل اسرائیل بود، با این توجیه که توقف درگیریها حتی به بهای کاهش آرمانهای فلسطینی، یک “لطف بزرگ” محسوب میشود.






