افول امپراتوری آمریکا و فروپاشی سیاسی
این منبع، که برداشتی از گفتگوی ویدیویی با پروفسور ریچارد وولف افول امپراتوری آمریکا و فروپاشی سیاسیاست، تحلیلی گسترده از وضعیت کنونی اقتصاد جهانی و پیامدهای سیاسی آن ارائه میدهد.
وولف استدلال میکند که مرکز پویایی سرمایهداری از غرب به شرق منتقل شده است و ایالات متحده و اروپا در حال تجربه کاهش نفوذ اقتصادی و سیاسی هستند.
او به انکار این زوال توسط رهبری ایالات متحده اشاره میکند و آن را با رفتار امپراتوریهای در حال افول مقایسه میکند.
این گفتگوی عمیق، به مسائلی چون افزایش بدهی ملی ایالات متحده، شکستهای سیاست خارجی، و تفرقه سیاسی داخلی میپردازد که همه نشانههای این کاهش هستند.
همچنین، این بحث به ظهور نیروهای سیاسی جدید مانند شهردار سوسیالیست جدید نیویورک سیتی به عنوان واکنش به شکست وضع موجود میپردازد.
چگونه افول اقتصادی غرب مرکزیت سرمایهداری را به سمت شرق منتقل کرده است؟
پرسش شما در مورد چگونگی تأثیر افول اقتصادی غرب بر انتقال مرکزیت سرمایهداری به سمت شرق، موضوعی بسیار مهم و محوری در تحلیلهای اقتصادی و سیاسی کنونی است.
بر اساس اطلاعات موجود در منابع، شواهد نشان میدهند که مرکز پویا و دینامیک سرمایهداری از غرب به شرق منتقل شده است.
در اینجا شرح میدهیم که این انتقال چگونه رخ داده و نشانههای افول غرب که این جابجایی را تسریع کردهاند، کدامند:
۱. جابجایی مرکز دینامیک و برتری اقتصادی شرق
شواهد این جابجایی اکنون به گفته کارشناسان “به معنای واقعی کلمه، بسیار زیاد و غالب است”.
- انتقال رشد و گسترش: اگرچه ایالات متحده هنوز یک جامعه سرمایهداری است، اما دیگر مرکز دینامیک سرمایهداری محسوب نمیشود. محل پیشرفتهای خیرهکننده تکنولوژیک، رشد، و گسترش بازار نیست. در عوض، بخش عمدهای از پویایی رشد سرمایهداری، رشد فنی، و رشد تولید، به شرق منتقل شده است.
- مقایسه تولید ناخالص داخلی (GDP): یکی از ملموسترین شواهد، مقایسه اقتصادی میان غرب و شرق است. در سال ۲۰۲۰، مجموع تولید ناخالص داخلی کشورهای G7 تقریباً با مجموع تولید ناخالص داخلی چین و کشورهای بریکس برابر بود. نزدیک به شش سال بعد از آن، این شکاف هر سال به نفع شرق گستردهتر میشود.
- وضعیت اروپا: به طور کلی، افول سرمایهداری در غرب در جریان است، و این وضعیت در اروپا حتی بدتر از ایالات متحده ارزیابی میشود.
۲. نشانههای افول اقتصادی غرب (ایالات متحده و اروپا)
انتقال مرکزیت سرمایهداری به دلیل مجموعهای از مشکلات داخلی و پاسخهای غیررقابتی غرب به این مشکلات است:
الف) بدهی و ضعف مالی:
- افزایش بیسابقه بدهی: ایالات متحده در مدت زمان نسبتاً کوتاهی از کشوری با بدهی ملی کوچک به کشوری با بدهی ملی بسیار بزرگ (حدود ۳۵ تریلیون دلار) تبدیل شده است. این وضعیت به حدی وخیم است که این کشور رتبه اعتباری AAA خود را از آژانسهای معتبر جهانی از دست داده است.
- کسری بودجه کنترلنشده: کسری بودجه سالانه آمریکا به بیش از یک تا دو تریلیون دلار رسیده و از کنترل خارج شده است. این امر نتیجه یک آرایش سیاسی است که در آن ثروتمندان و شرکتها خواهان خدمات دولتی هستند اما نمیخواهند مالیات بدهند، در حالی که دولت برای جلوگیری از شورش، نمیتواند مالیات تودههای مردم را نیز بیشتر کند؛ بنابراین، راهکار استقراض دیوانهوار است.
ب) انکار واقعیت و اقدامات ناامیدانه:
- انکار افول: رهبری ایالات متحده، به ویژه در میان سران هر دو حزب جمهوریخواه و دموکرات، در حالتی است که روانشناسان آن را “انکار” (denial) مینامند. آنها نمیخواهند شاهد افول باشند و وانمود میکنند که این اتفاق نمیافتد.
- حمله به متحدان (استراتژی انزوا): در نتیجه فشار بدهی و تلاش برای حفظ قدرت، دولت آمریکا اکنون تلاش میکند تا با استفاده از نفوذ خود، از متحدان دیرینه خود مالیات بگیرد. در واقع این یک وضعیت ناامیدکننده است که تدابیر ناامیدکننده را میطلبد. ایالات متحده منابع خود را برای “گذر از این دوره سخت” ذخیره میکند و سعی دارد “هر پولی که میتواند” از متحدانش بگیرد.
- به عنوان مثال، تعرفهها (Tariffs) به عنوان مجازات برای کشورهای دیگر (مانند چین) معرفی میشوند، اما در واقع تعرفه مالیاتی است که دولت آمریکا بر شهروندان خود تحمیل میکند، زیرا واردکنندگان آمریکایی آن را میپردازند و در نهایت این هزینه به شکل افزایش قیمتهای خردهفروشی به مصرفکننده منتقل میشود.
۳. آشفتگی سیاسی ناشی از زوال اقتصادی
زوال اقتصادی در غرب، به ویژه در ایالات متحده، منجر به فروپاشی و تکهتکه شدن عظیم سیاسی شده است. این آشفتگی سیاسی به نوبه خود، توانایی غرب برای رقابت در نظم نوین جهانی را کاهش میدهد.
- فقدان اجماع: با ناپدید شدن وضعیت موجود، اجماع از بین رفته و گروههای سیاسی راست و چپ هر دو مایل به آزمایش راههای جدیدی هستند.
- مقصرتراشی به جای حل مشکل: سیاستمداران در هر دو طرف تمایل دارند طرف مقابل را برای این افول مقصر بدانند، در حالی که نمیتوانند آشکارا اعتراف کنند که افولی در حال وقوع است.
- تشدید تنشها: این وضعیت باعث ایجاد یک سطح تشنج و تفرقه شدید در کشور شده است.
در نهایت، مرکزیت سرمایهداری با از دست دادن پویایی اقتصادی، غرق شدن در بدهی و کسری بودجه، و واکنشهای سیاسی مبتنی بر انکار و درگیری با متحدان، کنترل رشد و گسترش جهانی را به تدریج به مناطقی (مانند شرق) واگذار کرده است که اکنون موتور محرک نوآوری و توسعه محسوب میشوند.
این وضعیت را میتوان مانند یک کشتی قدیمی (غرب) تصور کرد که با وجود اینکه هنوز بزرگ است، بدنه آن دچار نشتی و بدهی سنگین شده و کاپیتانهای آن به جای تعمیر، مشغول متهم کردن یکدیگر و فروش تجهیزات کشتی به کشتیهای کوچکتر برای تأمین مالی هستند، در حالی که کشتیهای جدید و پرشتاب (شرق) مسیر جدید تجارت جهانی را تعیین میکنند.
چگونه انکار سیاسی و تفرقه داخلی آمریکا بحران امپراتوری در حال فروپاشی را تشدید می کند؟
سلام، این سوال بسیار مهمی است که مستقیماً به مفاهیم کلیدی مطرح شده در منابع اشاره دارد.
مشاهده میکنیم که چگونه انکار واقعیت و تفرقه شدید داخلی در آمریکا، فرآیند زوال امپراتوری را که ریشههای عمیق اقتصادی دارد، تسریع و تشدید میکند.
در اینجا به تفصیل به بررسی چگونگی تشدید بحران امپراتوری در حال فروپاشی آمریکا توسط انکار سیاسی و تفرقه داخلی، بر اساس اطلاعات منابع، میپردازیم:
۱. انکار سیاسی (Political Denial) و پیامدهای آن
بخش بزرگی از واکنش رهبری آمریکا به افول خود، در حالتی است که روانشناسان آن را “انکار” مینامند.
انکار پدیدهای معمول در امپراتوریهای رو به زوال است، زیرا کسانی که آنها را اداره میکنند، نمیخواهند این افول را ببینند و از چشمانداز آن میترسند، بنابراین تظاهر میکنند که این اتفاق نمیافتد.
تشدید بحران از طریق انکار:
- عدم اعتراف به افول اقتصادی: مرکز دینامیک سرمایهداری از غرب به شرق منتقل شده است و شواهد این امر “به معنای واقعی کلمه بسیار زیاد” است. با این حال، رهبری جمهوریخواه و دموکرات فعالانه مشغول انکار این واقعیت یا حتی “تأکید بر خلاف آن” هستند. این امر جلوی هرگونه اصلاح یا راه حل واقعی را میگیرد.
- تغییر مسیر به سوی تئاتر سیاسی: سیاستمداران، از جمله رئیس جمهور، تلاش میکنند تا واقعیت را با کلمات و نمایشهای تئاتری جایگزین کنند. به عنوان مثال، شعار «آمریکا را دوباره باشکوه کنیم» آقای ترامپ مستلزم تخیل یک گذشته بزرگ و ساختگی است تا بتوان فروپاشی فعلی را بدون اعتراف به آن، “رفع” کرد.
- اعمال سیاستهای کودکانه و غیرمنطقی: این انکار منجر به رفتارهای «مضحک» و «گروتسک» میشود. به عنوان مثال، توجیه حملات نظامی به ونزوئلا با بهانههای “بسیار شفاف” برای اثبات قدرت دکترین مونرو، یک “تمرین در وانمودسازی” است که از روی ترس صورت میگیرد. نمونه دیگر، اعدامهای بیدلیل و جمعی افراد در آبهای بینالمللی که مظنون به قاچاق مواد مخدر هستند؛ این در حالی است که قاچاق مواد مخدر در قوانین آمریکا مجازات اعدام ندارد.
- ایجاد توهم اقتصادی: انکار سیاسی حتی در نحوه ارائه دادههای اقتصادی دیده میشود. به عنوان مثال، تعریف تعرفهها به عنوان تنبیهی برای کشورهای دیگر، در حالی که در واقعیت، تعرفه مالیاتی است که توسط دولت آمریکا بر شهروندان خود (واردکنندگان آمریکایی) اعمال میشود و باعث افزایش قیمتهای خردهفروشی میشود. همچنین، جشن گرفتن کاهش قیمت بوقلمون در «وال مارت» در روز شکرگزاری، در حالی که تعداد اقلام بسته به طور قابل توجهی کاهش یافته بود، نشاندهنده درگیری روزمره مردم با این فریبکاریها است.
۲. تفرقه داخلی (Internal Division) و تشدید فروپاشی
همزمان با افول اقتصادی، نظام سیاسی آمریکا دچار یک “تجزیه” (disintegration) در سطوح متعدد شده است.
زمانی که وضعیت موجود دیگر قابل دفاع نیست، اجماع نیز از بین میرود و این امر باعث تشدید خصومتها میشود.
تشدید بحران از طریق تفرقه:
- ایجاد دو دستگی خصمانه: این افول «سطحی از تفرقه تند» و خصومت را در کشور ایجاد کرده که همراه با احساس اضطراب شدید و «نزدیک بودن فاجعه» است. راست و چپ سیاسی اکنون تمایل به آزمایش چیزهای جدید دارند، اما «هیچ زمینه مشترکی» ندارند و «به شدت از یکدیگر متنفر به نظر میرسند».
- مکانیزم مقصریابی (Scapegoating): از آنجایی که هیچ یک از طرفین نمیتواند افول را بپذیرد، هر طرف دیگری را مقصر میداند. این وضعیت منجر به جستجوی “شیء غیرواقعی برای خشم” میشود.
- جمهوریخواهان: ائتلاف ترامپ از گروههایی مانند مسیحیان قوی یا برتریطلبان سفیدپوست تشکیل شده که شاهد از بین رفتن نفوذ خود هستند. راهکار آنها «مقصریابی» (Scapegoating) است، مانند دیوانگی ضد مهاجرت، برای یافتن مقصر خارجی یا داخلی (مانند متهم کردن دموکراتها به آوردن مهاجران).
- دموکراتها: دموکراتها نیز مشغول مقصر دانستن روسیه، چین و دیگران هستند.
- تجزیه درونی احزاب: حتی حزب دموکرات نیز دچار شکاف است. به عنوان مثال، کامالا هریس، معاون رئیسجمهور سابق، به جای تبریک به یک دموکرات جدید و جوان (ماندانی، شهردار سوسیالیست منتخب نیویورک)، توییتی طولانی در ستایش دیک چنی، یک جمهوریخواه راست افراطی و “جنایتکار جنگی” از نظر حزب خود، منتشر کرد. این نشان میدهد که حزب دموکرات عملاً با آنچه ماندانی نمایندگی میکند، اعلام جنگ کرده است و این نشانگر «تجزیه» (disintegration) درونی است.
- رای دادن علیه وضعیت موجود: این تفرقه و شکست رهبری در ارائه راهحلهای واقعی، منجر به رایدهی گسترده علیه وضعیت موجود میشود. پیروزی قاطع یک سوسیالیست در نیویورک سیتی – شهری که مرکز مالی سرمایهداری غربی است – یک گام “فوقالعاده مهم” است. این رای نه لزوماً به نفع سوسیالیسم، بلکه «علیه وضعیت موجود» و هر چیزی بود که شبیه آن باشد. این تمایل به «انداختن یک آچار بزرگ در سیستم» برای به دست آوردن تغییر، نشاندهنده بیثباتی عمیق سیاسی است.
نتیجهگیری:
انکار سیاسی مانع از مواجهه با مشکلات ساختاری بنیادین، به ویژه بدهی فزاینده ملی (حدود ۳۵ تریلیون دلار) میشود.
این بدهی که خود محصول یک ساختار سیاسی معیوب است (تمایل ثروتمندان و شرکتها به مزایای دولتی بدون پرداخت مالیات)، راهحلهای عاجل و نمایشی را ایجاب میکند که منجر به تضعیف متحدان میشود.
تفرقه داخلی نیز انرژی سیاسی کشور را به سمت مقصریابی و درگیریهای بیهوده منحرف میکند، در حالی که افول اقتصادی وضعیت را برای مردم عادی وخیمتر میسازد.
این شرایط در نهایت باعث میشود تا مردم برای یافتن راهحل به سمت نیروهای رادیکال (چه راست و چه چپ) روی آورند که خود نشانهای از ملتهب شدن هرچه بیشتر بحران امپراتوری است.
تشبیه برای درک بهتر:
میتوان وضعیت آمریکا را به یک کشتی بزرگ در حال غرق شدن تشبیه کرد که موتورهایش در حال از کار افتادن هستند (افول اقتصادی).
اما به جای اینکه کاپیتان و افسران ارشد (رهبران سیاسی) واقعیت را بپذیرند و به تعمیر بپردازند، چشمان خود را میبندند (انکار سیاسی) و شروع به فریاد کشیدن بر سر یکدیگر میکنند که کدام یک از آنها مقصر است که کشتی در حال غرق شدن است (تفرقه داخلی)، در حالی که سوراخها همچنان بزرگتر میشوند و کشتی سریعتر به زیر آب میرود.
چه پیامدهای بلندمدتی برای نظام جهانی و متحدان غربی از زوال نفوذ باعث میشود؟
بسیار خوب، این پرسش شما درباره پیامدهای بلندمدت زوال نفوذ آمریکا برای نظم جهانی و متحدان غربی، موضوعی است که منابع به تفصیل به آن پرداختهاند و آن را قلب تحولات کنونی میدانند.
تحلیل منابع نشان میدهد که زوال نفوذ آمریکا نه تنها نظم جهانی را تغییر میدهد، بلکه موجب تغییر رویکرد ایالات متحده نسبت به متحدانش شده و به بیثباتی شدید سیاسی داخلی در خود آمریکا دامن میزند.
در اینجا پیامدهای بلندمدت این زوال برای نظم جهانی و متحدان غربی، بر اساس اطلاعات موجود در منابع، آمده است:
۱. تغییر مرکز ثقل دینامیک جهانی (نظم جهانی)
پیامد اصلی و بلندمدت، انتقال مرکز دینامیک سرمایهداری از غرب به شرق است .
- افزایش قدرت شرق: منابع تأکید میکنند که شواهد مبنی بر انتقال مرکز دینامیک سرمایهداری به شرق، اکنون “به معنای واقعی کلمه بسیار زیاد” است. این انتقال باعث شده است که شکاف تولید ناخالص داخلی (GDP) بین کشورهای G7 و چین و بریکس (BRICS) هر سال به نفع شرق گستردهتر شود.
- افول جایگاه غرب: سرمایهداری در غرب در حال افول است. این وضعیت در اروپا حتی بدتر از ایالات متحده ارزیابی میشود.
- بیاهمیت شدن اروپا: در پی این تغییر، اروپا در مذاکرات جهانی (مانند توافقهای سیاسی در غزه یا سایر نقاط جهان) به عنوان یک موضوع فرعی در نظر گرفته میشود.
۲. تغییر رفتار ایالات متحده و کاهش حمایت از متحدان
زوال امپراتوری آمریکا و بحران مالی داخلی، به ویژه مشکل بدهیهای دولتی کنترلنشده، سیاست خارجی ایالات متحده را به شدت تحت تأثیر قرار داده است.
- پایان معافیت متحدان: در وضعیت ناامیدکننده کنونی، آمریکا دیگر نمیتواند متحدان دیرینه خود را معاف کند. این رویکرد شامل کانادا، مکزیک، یا اروپاییها نمیشود.
- باجگیری مالی از متحدان: ایالات متحده، به ویژه تحت دولتهایی مانند ترامپ، اکنون میخواهد از متحدان خود برای دسترسی به قدرت و نفوذ آمریکا هزینه دریافت کند. این شامل درخواست برای پرداخت هزینه حضور نیروها در اروپا و یا پرداخت هزینه سپر نظامی است.
- استخراج ثروت: منابع به این نکته اشاره میکنند که آمریکا در حال استخراج ثروت از متحدان خود است. به عنوان مثال، اتحادیه اروپا متعهد شده است که در ۱۰ سال آینده مقدار زیادی گاز طبیعی مایع (LNG) از آمریکا خریداری کند و سرمایهگذاریهای متعهدانه انجام دهد. این به معنای مالیات بستن بر مردم اروپا برای تأمین مالی ایالات متحده است .
- عدم موفقیت نظامی: ناتوانی ایالات متحده و اروپا در شکست روسیه در اوکراین—علیرغم تسلیح، تأمین مالی و تجهیز اوکراین طی یک دوره ۱۰ ساله—یک مسئله بسیار جدی برای آنها محسوب میشود .
- اعمال تعرفهها به عنوان تنبیه: تعرفههای اعمال شده توسط آمریکا، اگرچه در واقع مالیاتی است که دولت آمریکا بر شهروندان خود (واردکنندگان) وضع میکند، اما به شکلی تئاترگونه و با هدف تنبیه سایر کشورها (مانند چین) به دلیل “تقلب” ارائه میشوند .
۳. تضعیف و آسیبپذیری متحدان غربی (اروپا)
متحدان غربی، به ویژه اروپا، در این دوران با پیامدهای منفی جدی روبرو هستند.
- کاهش جایگاه برابر: هرچه اروپا بیشتر اجازه دهد که مورد سوء استفاده قرار گیرد، ضعیفتر و آسیبپذیرتر میشود. در نتیجه، احتمال کمتری وجود دارد که ایالات متحده اروپا را به عنوان یک شریک برابر ببیند.
- بحران منطق در اروپا: به دلیل مشکلات اقتصادی و سیاسی، برخی تحلیلگران اروپایی معتقدند که این قاره دچار بحران عقلانیت و عقل سلیم شده است.
- خطر اتخاذ موضع نادرست: منابع هشدار میدهند که اروپاییها باید در مورد تصمیمگیری برای همسو شدن با کشوری که امپراتوریاش در حال فروپاشی است و دچار شکافهای داخلی هراسآور است، خوب فکر کنند.
- واکنش باجخواهانه (Disdain): ضعف اروپا که ناشی از تمایل به سازش و عدم ایستادگی در برابر منافع ملی خود است، ممکن است با تحقیر از سوی رهبران آمریکایی (مانند ترامپ) مواجه شود.
۴. پیامدهای بلندمدت داخلی در آمریکا و تأثیر آن بر جهان
زوال نفوذ آمریکا با بحرانهای داخلی عمیقی همراه است که وضعیت آن را در عرصه جهانی بدتر میکند.
- بدهی و اعتبار: بدهی ملی آمریکا به ارقام نجومی (حدود ۳۵ تریلیون دلار) رسیده است و این کشور رتبه اعتباری AAA خود را از دست داده است. این وضعیت نامتوازن مالی، سیاستهای افراطی خارجی برای تأمین منابع را توجیه میکند .
- بحران سیاسی و انکار: رهبری آمریکا در وضعیت انکار روانشناختی قرار دارد و نمیپذیرد که افولی در حال رخ دادن است . این انکار، همراه با تلاش برای مقصر جلوه دادن طرف مقابل، منجر به ملغمه سیاسی و قطبی شدن شدید میشود . این درگیریها منجر به تعریف نبردهای داخلی (ما در برابر آنها) میشود که وحدت ملی را به خطر میاندازد .
- تصمیمات غیرمنطقی و نمایشی: رهبران سیاسی (مانند ترامپ) اغلب سیاستهای خود را بر اساس نمایشگری حرفهای و بدون در نظر گرفتن پیامدهای پیچیده اتخاذ میکنند. اقدامات آنها ممکن است شامل مانورهای نمایشی برای تأیید مجدد دکترین مونرو (مانثال مهار ونزوئلا) باشد، هرچند که این اقدامات نیازمند بهانههای کاملاً آشکار و شفاف هستند.
در نهایت، زوال نفوذ آمریکا مانند یک تغییر شیفت بزرگ در یک کارخانه جهانی است؛ جایی که خط تولید اصلی (غرب) دیگر موتور محرک رشد نیست و سعی دارد با استقراض از آینده، تحمیل هزینه به همکاران قدیمی و در عین حال انکار مشکل، خود را سرپا نگه دارد، در حالی که نیروی محرک جدیدی (شرق) در حال تسلط بر بازار است.
این وضعیت، متحدان قدیمی را در موقعیتی قرار میدهد که مجبورند بین وفاداری به یک سیستم در حال افول و تضمین منافع خود در نظم نوظهور، انتخاب کنند.




