قدرت موشکی ایران توسط توهم اسرائیل مبنی بر اینکه میتواند با یک ضربه سریع (مدل جنگ ۶ روزه ۱۹۶۷) پیروز شود، فعال شد؛ غافل از اینکه ایران برای نوعی از جنگ طراحی شده بود که دقیقاً پس از دریافت ضربه اول آغاز میشود.
این متن، که برگرفته از یک تحلیلگر روابط بینالملل است، به بررسی این موضوع میپردازد که چگونه حمله غافلگیرانه اسرائیل به ایران و متعاقب آن جنگ فرسایشی موشکی، ثبات منطقهای را که پیشتر تحت کنترل آمریکا تلقی میشد، متلاشی کرده است.استراتژی اسرائیل: خطر و غیرعقلانیت در برابر ایران
تحلیلگر استدلال میکند که ایران با استفاده از دکترین موشکی کمهزینه و پراکندهشده توانسته است توانایی خود را برای انجام یک جنگ فرسایشی اقتصادی آشکار سازد که اسرائیل از نظر ذخایر دفاعی و اقتصادی قادر به تحمل آن نیست.
این بحران نه تنها محدودیتهای قدرت نظامی آمریکا و اسرائیل در برابر این نوع جنگ را نمایان ساخت، بلکه نشان داد چگونه اهداف داخلی سیاستمداران آمریکایی (مانند ترامپ) بر استراتژیهای بزرگ بینالمللی ارجحیت پیدا میکنند.
در نهایت، این تحلیل نتیجه میگیرد که این درگیری دیگر یک جنگ منطقهای نیست، بلکه نشانهای از آرایش مجدد قدرت جهانی است، زیرا روسیه و چین هرگز اجازه نخواهند داد ایران به عنوان یک بافر استراتژیک کلیدی در برابر نفوذ غرب سقوط کند.
چگونه استراتژی های متکی بر ضربه سریع و قاطع شکست؟
استراتژیهای اسرائیل که برای دههها بر پایه «برتری مطلق هوایی» و «ضربه سریع و قاطع» بنا شده بودند، در برابر دکترین «جنگ فرسایشی موشکی» ایران شکست خوردند زیرا اسرائیل برای نوعی از جنگ که در آن دشمن قادر به تحمل ضربه اول و پاسخدهی مداوم و انبوه باشد، طراحی نشده بود.
این شکست در چند محور کلیدی قابل تحلیل است:
۱. ناکارآمدی دکترین ضربه پیشدستانه در برابر پراکندگی نیروها اسرائیل تصور میکرد با یک حمله پیشدستانه در زمان مذاکرات، میتواند تهران را شوکه و فلج کرده و مانع از هرگونه پاسخ سازمانیافته شود.
اما ایران برخلاف انتظار، ظرف ۲۴ تا ۴۸ ساعت شبکههای فرماندهی خود را بازسازی کرد، نیروهای موشکی خود را پراکنده نمود و شلیک موشکها را به صورت مداوم و سازمانیافته آغاز کرد.
دکترین نظامی ایران بر خلاف مدل آمریکایی که بر فناوری پیشرفته و ناوگروهها استوار است، بر پایه «تعداد زیاد»، «هزینه کم» و مهمتر از همه «پراکندگی» و توانایی بقا پس از ضربه اول بنا شده است.
نیروی هوایی اسرائیل با وجود قدرت بالا، توانایی نابودی دائمی لانچرهای متحرک و زیرزمینی پراکنده ایران را نداشت.
۲. ناتوانی سیستمهای پدافندی در برابر حجم انبوه آتش سیستمهای دفاعی اسرائیل مانند گنبد آهنین برای مقابله با امواج کوچک و محدود طراحی شدهاند، نه برای متوقف کردن «توفانی مداوم» از صدها موشک در روز. نرخ مصرف موشکهای رهگیر اسرائیل بسیار سریعتر از توان جایگزینی آنها بود و ذخایر این کشور طی چند روز رو به اتمام رفت.
حتی زمانی که ایالات متحده ناوشکنهای «ایجیس» را برای کمک اعزام کرد، مشخص شد که این کشتیها نیز برای جنگ فرسایشی طراحی نشدهاند و ذخایر محدود آنها با شلیک دو موشک برای هر هدف ورودی، به سرعت تمام میشود.
۳. آسیبپذیری اقتصادی و فقدان عمق استراتژیک موشکهای ایران به جای اهداف صرفاً نظامی، زیرساختهای تجاری، مخازن سوخت و بنادر اسرائیل را هدف قرار دادند که اقتصاد وابسته به تجارت و فناوری این کشور را فلج کرد.
اسرائیل فاقد «عمق اقتصادی» لازم برای تحمل یک جنگ طولانیمدت است و مقامات اسرائیلی اعتراف کردند که اگر شلیکها با همان نرخ ادامه مییافت، اقتصاد کشور ظرف یک تا دو هفته فرو میپاشید.
این واقعیت نشان داد که برتری هوایی در عصر موشکهای ارزانقیمت و دقیق، دیگر تضمینکننده پیروزی نیست و اسرائیل نمیتواند در جنگی که بنادر و تجارتش به صورت روزانه مختل میشود، دوام بیاورد.
۴. فرسایش دکترین برتری تکنولوژیک برای دههها، اسرائیل با تکیه بر جنگندههای اف-۳۵ و دقت بالا معتقد بود میتواند سیستم هر حریفی را در چند ساعت فلج کند، اما این شوک نظامی نشان داد که این تصور یک شکست استراتژیک بوده است.
جان مرشایمر این وضعیت را به آوردن «شمشیر سامورایی به میدان رگبار توپخانه» تشبیه میکند؛ ابزاری که زیباست اما در برابر حجم آتش انبوه بیفایده است.
در نهایت، اسرائیل مجبور شد برای بقای خود کاملاً به ایالات متحده متکی شود، زیرا متوجه شد که دکترین نظامیاش توانایی پیروزی در جنگ فرسایشی موشکی را ندارد.
چرا روسیه و چین اجازه سقوط ایران را نمیدهند؟
بر اساس تحلیلهای جان مرشایمر، روسیه و چین هرگز اجازه نخواهند داد که ایران سقوط کند، نه به دلیل علاقه یا اشتراکات ایدئولوژیک، بلکه به این دلیل که ایران برای منافع حیاتی آنها بیش از حد اهمیت دارد. این تصمیم ریشه در محاسبات دقیق ژئوپلیتیک و ژئواکونومیک دارد:
۱. ایران به عنوان سپر استراتژیک روسیه برای مسکو، ایران یک «سپر استراتژیک» (Strategic Buffer) محسوب میشود که مانع از گسترش نفوذ ترکیه و غرب به سمت قفقاز جنوبی میشود.
روسیه در حالی که در اوکراین میجنگد، همچنان ایران را یک شریک استراتژیک غیرقابل جایگزین میداند و آگاه است که بیثباتی در این منطقه میتواند تمام کمربند جنوبی روسیه را به خطر بیندازد.
۲. ایران به عنوان شاهراه حیاتی چین برای پکن، ایران یک حلقه اتصال حیاتی انرژی و محور اصلی مسیرهای تجاری قارهای است که چین در حال ساخت آنهاست تا وابستگی خود به خطوط دریایی تحت کنترل ایالات متحده را کاهش دهد.
اگر ایران سقوط کند، کل چشمانداز ژئواکونومیک چین متزلزل خواهد شد.
۳. منطق بقا در برابر محور آمریکا-اسرائیل روسیه و چین میدانند که اگر ایران توسط محور آمریکا-اسرائیل درهم شکسته شود، نوبت بعدی متعلق به آنها خواهد بود.
در دنیایی که قدرتهای بزرگ نسبت به یکدیگر بدبین هستند، اجازه دادن به نابودی یک شریک کلیدی که نقش ضربهگیر را ایفا میکند، اشتباهی است که آنها نمیتوانند مرتکب شوند.
به همین دلیل، این دو قدرت بزرگ هنگامی که منافع حیاتیشان تهدید شد، حمایتهای نظامی خود را افزایش دادند و ارسال جنگنده، سیستمهای پدافند هوایی و اطلاعات استراتژیک به ایران را آغاز کردند.
این بحران دیگر یک درگیری منطقهای نیست، بلکه بخشی از یک پیکربندی مجدد قدرت جهانی است که در آن نظم چندقطبی در حال شکلگیری است و نظم تکقطبی آمریکا در حال لرزش است.
چرا ایران برنامه هستهای خود را رها نمیکند؟
بر اساس تحلیلهای جان مرشایمر در منابع ارائه شده، ایران برنامه هستهای خود را رها نمیکند زیرا رهبران این کشور به این نتیجه رسیدهاند که داشتن ظرفیت هستهای تنها راه تضمین بقای رژیم در برابر تهدیدات وجودی است.
دلایل اصلی این رویکرد عبارتند از:
۱. درس عبرت از سرنوشت لیبی مهمترین عامل در محاسبات ایران، سرنوشت معمر قذافی در لیبی است. بنیامین نتانیاهو آشکارا اعلام کرده است که میخواهد ایران سرنوشتی مشابه لیبی داشته باشد.
رهبران ایران به خوبی به یاد دارند که قذافی برنامه هستهای خود را تسلیم کرد و درهای کشورش را به روی بازرسان گشود به امید آنکه به جامعه جهانی بازگردد، اما در نهایت مورد حمله قرار گرفت و رژیمش سرنگون شد.
۲. منطق بقا و «بیمه عمر» برای ایران، این مسئله یک موضوع اخلاقی نیست، بلکه «منطق بقا» (Survival Logic) است.
در خاورمیانه، توانایی هستهای به عنوان «بیمه عمر» دیده میشود.
ایران معتقد است که اگر تنها عامل بازدارنده نهایی خود را تسلیم کند، حکم مرگ خود را امضا کرده است، زیرا هیچ تضمینی وجود ندارد که پس از خلع سلاح، هدف تغییر رژیم توسط آمریکا یا اسرائیل قرار نگیرد.
۳. واکنش به سیاست تغییر رژیم آمریکا ساختار قدرت بینالمللی و سابقه ایالات متحده در استفاده از نیروی نظامی برای تغییر رژیمها (مانند عراق، سوریه و لیبی) ایران را مجبور کرده است که به دنبال محافظت از خود در برابر آمریکا باشد.
ایران به این نتیجه رسیده است که تنها سلاحی که آمریکا جرأت نزدیک شدن به آن را ندارد، میتواند امنیت آنها را تضمین کند.
۴. بیاعتمادی مطلق به تضمینهای غرب تجربیات گذشته و مشاهده رفتار غرب با کشورهایی که خلع سلاح شدهاند، باعث شده است که ایران به این باور عقلانی برسد که بدون داشتن یک بازدارنده نهایی، سرنوشتی جز نابودی نخواهد داشت.
به گفته مرشایمر، این یک تصمیم کاملاً عقلانی (Rational) از سوی رهبران ایران است تا از تکرار سناریوی لیبی جلوگیری کنند.
چه چیزی ضعف اسرائیل را در جنگ 12 روزه با ایران نشان داد؟
آنچه ضعف اسرائیل را آشکار کرد، نه یک ضربه تاکتیکی خاص، بلکه ناکارآمدی بنیادین دکترین نظامی و اقتصادی این کشور در برابر «جنگ فرسایشی» بود.
بر اساس تحلیل جان مرشایمر، ضعفهای اسرائیل در چند لایه کلیدی نمایان شد:
۱. شکست دکترین «ضربه سریع و فلجکننده» اسرائیل بر این باور بود که با تکیه بر برتری هوایی، جنگندههای اف-۳۵ و حملات دقیق میتواند سیستم فرماندهی ایران را در چند ساعت فلج کند.
اما ضعف اسرائیل زمانی آشکار شد که ایران ظرف ۲۴ تا ۴۸ ساعت پس از حمله، شبکههای خود را بازسازی کرد و شلیک مداوم و سازمانیافته صدها موشک در روز را آغاز نمود.
این اتفاق نشان داد که نیروی هوایی اسرائیل توانایی نابودی دائمی لانچرهای متحرک و پراکنده ایران را ندارد.
۲. ناتوانی در پایداری لجستیکی (مسئله تعداد) ضعف بزرگ دیگر در محاسبات ریاضی پدافند هوایی نمایان شد. سیستمهای دفاعی اسرائیل برای مقابله با امواج محدود طراحی شده بودند، نه یک «توفان مداوم».
نرخ مصرف موشکهای رهگیر بسیار سریعتر از توان تولید یا جایگزینی آنها بود. حتی با ورود ناوهای آمریکایی، مشخص شد که ذخایر رهگیرها در صورت ادامه جنگ با آن شدت، در کمتر از دو هفته تمام خواهد شد.
۳. شکنندگی شدید اقتصادی (فقدان عمق استراتژیک) شاید مهمترین ضعف آشکار شده، ناتوانی اقتصاد اسرائیل در تحمل جنگ طولانی بود.
موشکهای ایران با هدف قرار دادن بنادر، مخازن سوخت و شریانهای تجاری، اسرائیل را فلج کردند.
مقامات اسرائیلی در جلسات محرمانه اعتراف کردند که این کشور فاقد «عمق اقتصادی» است و اگر حملات با همان نرخ ادامه مییافت، اقتصاد اسرائیل ظرف یک تا دو هفته کاملاً فرو میپاشید.
۴. وابستگی مطلق به آمریکا برای بقا این بحران نشان داد که اسرائیل برخلاف تصویر قدرتمندش، توانایی دفاع مستقل در یک جنگ فرسایشی را ندارد.
لحظهای که اسرائیل احساس کرد نمیتواند بیش از دو هفته دوام بیاورد، بلافاصله و با سراسیمگی به ایالات متحده متوسل شد.
این وابستگی ثابت کرد که قدرت اسرائیل تنها تا زمانی معتبر است که جنگ «کوتاه، تمیز و قاطع» باشد.
به تعبیر جان مرشایمر، این جنگ نشان داد که استراتژی برتری هوایی اسرائیل در عصر موشکهای ارزان و انبوه، مانند «آوردن شمشیر سامورایی به میدان رگبار توپخانه» است؛ ابزاری که اگرچه زیبا و پیشرفته است، اما در برابر حجم آتش انبوه دشمن، کارایی لازم را ندارد.
چه عاملی قدرت موشکی ایران را فعال کرد؟
بر اساس تحلیل جان مرشایمر، آنچه قدرت موشکی ایران را فعال کرد، ترکیبی از یک **اشتباه محاسباتی استراتژیک توسط اسرائیل و ایالات متحده** و **تغییر ناگهانی در فضای دیپلماتیک** بود.
این فرآیند را میتوان در چند مرحله کلیدی توضیح داد:
**۱. ضربه پیشدستانه اسرائیل در «پنجره سوءتفاهم»**
عامل اصلی و ماشه این رخداد، حمله پیشدستانه اسرائیل بود. اسرائیل دقیقاً در زمانی ضربه خود را وارد کرد که واشنگتن در تلاش بود یک فرآیند مذاکره شکننده را با تهران زنده نگه دارد.
اما درست قبل از حمله، ایالات متحده موضع خود را تغییر داد و از پذیرش غنیسازی محدود به درخواست توقف کامل برنامه هستهای روی آورد.
برای ایران، این تغییر سیگنالی بود که مذاکرات «جعلی» بوده و آنها به یک تله کشانده شدهاند.
دقیقاً در همین پنجره زمانیِ سوءتفاهم استراتژیک، اسرائیل حمله کرد با این تصور که میتواند تهران را شوکه و فلج کند.
**۲. شکست فرضیه «فلجسازی» و فعالسازی شبکه پراکنده**
اسرائیل و آمریکا انتظار داشتند که این ضربه، سیستم فرماندهی ایران را از کار بیندازد و مانع پاسخ سازمانیافته شود.
اما آنچه عملاً این قدرت را فعال کرد، **توانایی بازیابی فوری ایران** بود.
برخلاف انتظار، ایران ظرف ۲۴ تا ۴۸ ساعت شبکههای فرماندهی خود را بازسازی کرد، نیروهای موشکی خود را پراکنده نمود و سنسورهای خود را مجدداً فعال کرد.
این لحظهای بود که دکترین نظامی ایران که بر پایه «بقا پس از ضربه اول» طراحی شده بود، عملیاتی شد.
**۳. گذار از صبر به «جنگ فرسایشی»**
آنچه فعال شد، یک پاسخ هیجانی نبود، بلکه نتیجه دو دهه آمادهسازی خاموش بود.
تحریمهای طولانیمدت آمریکا ایران را مجبور به خودکفایی کرده بود و سیستمی را به وجود آورده بود که به جای تکیه بر نیروی هوایی (مدل غربی)، بر «تعداد زیاد»، «هزینه پایین» و «پراکندگی» استوار بود.
فعالسازی این سیستم به معنای آغاز یک جنگ فرسایشی بود که در آن ایران به جای شلیک تعداد کمی موشک نمایشی، صدها موشک در روز را به صورت مداوم و با هدفگیری دقیق اقتصادی و نظامی شلیک کرد.
بنابراین، قدرت موشکی ایران توسط توهم اسرائیل مبنی بر اینکه میتواند با یک ضربه سریع (مدل جنگ ۶ روزه ۱۹۶۷) پیروز شود، فعال شد؛ غافل از اینکه ایران برای نوعی از جنگ طراحی شده بود که دقیقاً پس از دریافت ضربه اول آغاز میشود.
جهان تحلیل- تحلیل اخبار و رویدادهای مهم ۲۴ ساعت گذشته از منابع معتبر جهان در یک نگاه
این وب سایت از کوکی ها استفاده می کند. با ادامه استفاده از این وب سایت شما در حال دادن رضایت به کوکی ها در حال استفاده هستید. بازدید از سیاست حفظ حریم خصوصی و کوکی. موافقم