فشار اسرائیل برای جنگ با ایران و سقوط دیپلماسی
متن ارائه شده تحلیل انتقادی جفری ساکس از سیاست خارجی ایالات متحده در خاورمیانه را بیان میکند، با تمرکز بر این ادعا که این سیاست عمدتاً تحت نفوذ اسرائیل قرار دارد.
ساکس اظهار میدارد که رهبرانی مانند بنیامین نتانیاهو مروج دائمی جنگ هستند و مکرراً خواستار تغییر رژیم در ایران شدهاند، که این امر ایالات متحده را به سوی درگیریهای بیشتری سوق میدهد.
این گفتگو به شدت بر انتقاد از انقیاد ایالات متحده در برابر اهداف نظامی اسرائیل تأکید دارد و اشاره میکند که تلاشهای دیپلماتیک مانند برجام به طور مداوم تضعیف شده است.
همچنین، کشورهای اروپایی به عنوان شکستخوردههای دیپلماتیک توصیف میشوند که به دلیل سرسپردگی به ایالات متحده، ایران را مقصر حملات میدانند.
این تحلیل توضیح میدهد که این تمایل به راهحلهای نظامی از تاریخ طولانی امپریالیسم آمریکا و نفوذ نومحافظهکاران نشأت میگیرد که منجر به اقدامات بیملاحظه در یک جهان چندقطبی رو به رشد شده است.
در نهایت، ساکس استدلال میکند که ادامه این سیاست نه تنها به صلح کمکی نمیکند بلکه ثبات ایالات متحده را نیز به خطر میاندازد.
تبعیت ایالات متحده از اسرائیل چگونه توسعه دیپلماتیک و استراتژیک ایالات متحده را تضعیف می کند؟
تبعیت ایالات متحده از اسرائیل، به ویژه در منطقه خاورمیانه و غرب آسیا، به طرق مختلف منافع دیپلماتیک و استراتژیک واشنگتن را تضعیف میکند.
در اینجا چگونگی این تضعیف بر اساس اطلاعات موجود در منابع آمده است:
۱. تضعیف دیپلماسی و نادیده گرفتن منافع ملی:
- رد کردن توافقات دیپلماتیک: ایالات متحده تحت فشار لابی اسرائیل، از توافقنامه برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) خارج شد. برجام یک توافق دیپلماتیک بود که محدودیتهای نظارتشدهای را بر غنیسازی اورانیوم ایران اعمال میکرد و در مقابل، تحریمها لغو میشد. این توافق در حالی که کار میکرد، توسط ایالات متحده نقض شد.
- جنگ به جای دیپلماسی: در این منطقه، سیاست آمریکا بیشتر سیاست اسرائیلمحور است تا سیاست امپریالیستی به رهبری آمریکا. نتانیاهو از دیرباز به دنبال تغییر رژیم در ایران بوده است و بارها این درخواست را تکرار کرده است. نتانیاهو از دیپلماسی متنفر است، زیرا ممکن است به راهحلهایی غیر از نیروی نظامی و سلطه آمریکا و اسرائیل منجر شود.
- اقدامات یکجانبه در حین مذاکرات: حتی در شرایطی که مذاکرات بین ایالات متحده و ایران در جریان بود و پیشرفتهای سازندهای گزارش میشد، اسرائیل میتوانست حملات یکجانبه علیه ایران انجام دهد و نه تنها مقصر شناخته نشود، بلکه ایالات متحده نیز به آن ملحق میشد و اروپا فشار دیپلماتیک را به جای اسرائیل، بر ایران اعمال میکرد.
- تسلیم در برابر دیکتههای اسرائیل: ایالات متحده در پیگیری “دیکتههای اسرائیل” بسیار کوشا است و ممکن است به راحتی توسط نتانیاهو به جنگ دیگری کشیده شود. این روند، روش اصلی عمل را نه دیپلماسی، بلکه قُلدرمآبی (bullying) قرار داده است.
۲. مخاطرات استراتژیک و دامن زدن به جنگهای پرهزینه:
- سیاست اسرائیلمحور در منطقه: وقتی صحبت از منطقه مدیترانه شرقی و غرب آسیا (شامل شاخ آفریقا، شمال آفریقا، تهران و منطقه خلیج فارس) میشود، ایالات متحده اختیارات خود را عمدتاً به اسرائیل واگذار کرده است.
- ترویج جنگهای بینتیجه: نتانیاهو “مشوق اصلی” بسیاری از جنگها بوده است. او از سال ۱۹۹۶، دیدگاه “شکست تمیز” (Clean Break) را ترویج کرده که هدف آن سرنگونی دولتهایی در منطقه است که از آرمان فلسطین حمایت میکنند. این شامل تشویق به سرنگونی صدام حسین در عراق، معمر قذافی در لیبی (توسط بمبافکنهای ناتو در سال ۲۰۱۱)، و بشار اسد در سوریه بوده است. دنبال کردن این دستور کار اسرائیل، ایالات متحده را به جنگهای پرهزینه میکشاند.
- واژگونی اصول امنیت: این تبعیت آمریکا از اسرائیل و تبعیت اروپا از آمریکا، “همه چیز را وارونه کرده است” و منجر به ایمنی یا صلح نمیشود.
- کاهش نفوذ آمریکا: ایالات متحده اگر به دنبال جنگهای اسرائیل نمیرفت، میتوانست نفوذ بیشتر، “تجارت سازندهتر” و “مزیت بسیار بیشتری” برای خود در منطقه کسب کند.
- تشدید رقابت در یک جهان چندقطبی: این سیاستها در شرایطی دنبال میشوند که جهان به وضوح چندقطبی شده است، و توانایی ایالات متحده برای پیروزی در جنگها رو به کاهش است. این رفتارها در حالی رخ میدهد که ایالات متحده با چالشهای بزرگ داخلی (مانند بدهی سنگین) نیز روبرو است و جنگها باید متوقف شوند.
به طور خلاصه، تبعیت آمریکا از اسرائیل مانند نقشهای است که توسط شخص دیگری ترسیم شده است و در نتیجه، آمریکا را به سمت اهداف استراتژیکی سوق میدهد که لزوماً با منافع بلندمدت، ثبات منطقهای یا دیپلماسی جهانی ایالات متحده همسو نیستند، بلکه بیشتر منافع یکجانبه اسرائیل را در منطقه دنبال میکنند.
این امر، اعتبار دیپلماتیک آمریکا را از بین برده و پتانسیل کشیده شدن به جنگهای جدید را افزایش میدهد.
انقیاد اروپا چه نقشی در مشروعیت بخشیدن به اقدام نظامی به جای دیپلماسی دارد؟
نقش انقیاد اروپا در مشروعیت بخشیدن به اقدام نظامی به جای دیپلماسی مؤثر، محوری است و به نظر میرسد این انقیاد نه تنها دیپلماسی را تضعیف میکند، بلکه عملاً مشوق و مشروعیتبخش حملات یکجانبه نظامی عمل میکند.
بر اساس منابع، این نقش را میتوان به طور جامع در موارد زیر بررسی کرد:
۱. تضعیف دیپلماسی و نادیده گرفتن منافع ملی
اروپا منافع قوی در داشتن یک ایران باثبات و غیرهستهای و همچنین در دیپلماسی دارد، اما در بیان این منافع به صورت منسجم شکست خورده است.
- انفعال در برابر خروج آمریکا از برجام: هنگامی که ایالات متحده تحت فشار لابی اسرائیل، توافق جامع اقدام مشترک (برجام) را که یک توافق دیپلماتیک با ایران و کشورهای اروپایی بود، پاره کرد، اروپاییها اساساً هیچ کاری انجام ندادند.
- سکوت در برابر اقدامات آمریکا: رهبران اروپا “رقتانگیز” هستند و در واقع “فقط دستنشانده در دست ایالات متحده” هستند. شنیده نمیشود که آنها برای حداقل ۱۵ سال کلمهای درباره ایالات متحده بگویند، مهم نیست که ایالات متحده چه میکند.
- عدم اعتراض به درگیری: آنها هرگز به دولت ایالات متحده نگفتند که “شما ما را به سمت یک رویارویی جدید هدایت میکنید”. این انقیاد اروپایی به ایالات متحده و تبعیت ایالات متحده از اسرائیل، همه چیز را وارونه کرده است و منجر به ایمنی یا صلح نمیشود.
۲. مشروعیت بخشیدن به حملات نظامی علیه ایران
تسلیم اروپا به دستورات ایالات متحده و در نتیجه به سیاستهای اسرائیل، به طور فعال به مشروعیت بخشیدن به اقدامات نظامی یکجانبه کمک میکند:
- اعمال فشار بر قربانی: پس از حملات اسرائیل به ایران، حتی در شرایطی که مذاکرات بین ایالات متحده و ایران در جریان بود، اروپا فشار دیپلماتیک خود را نه بر اسرائیل، بلکه بر ایران اعمال کرد. این یک دنیای “دیوانهوار” است.
- چراغ سبز برای نتانیاهو: این نحوه عملکرد (قلدری به جای دیپلماسی) نوعی “چراغ سبز” برای نتانیاهو است. نتانیاهو مشاهده کرد که میتواند یک حمله یکجانبه به ایران انجام دهد و نه تنها مقصر شناخته نمیشود، بلکه ایالات متحده به آن میپیوندد و اروپا فشار دیپلماتیک خود را علیه ایران به کار میبرد.
- تحریمهای پس از حمله: بریتانیا، آلمان و فرانسه (E3) حتی پس از حملات به ایران، مکانیسم «بازگشت تحریمها» (snapback sanctions) را اعمال کردند، حتی با وجود اینکه ایران با آژانس بینالمللی انرژی اتمی (IAEA) همکاری میکرد.
- هموار کردن راه جنگ: این اقدامات اتحادیه اروپا و E3 تنها به “هموار کردن راه برای مشروعیت بخشیدن به یک جنگ دیگر” کمک میکند.
- سرزنش ایران برای حملات علیه خودش: در شورای امنیت سازمان ملل، دولتهای اروپایی، ایران را به خاطر حملاتی که علیه خودش انجام شده بود، سرزنش کردند. آنها نتوانستند کلمهای در مورد اسرائیل یا حقیقت ماجرا به زبان بیاورند. ایده کلی این بود که ایران نباید این بحران را تشدید کند. حتی سفیران اروپایی میگفتند: «ایران بمباران شده است؛ خب که چه؟ ایران نباید تلافی کند».
- تحریف واقعیتهای اساسی: اروپاییها حتی نتوانستند یک روایت مستقیم و اساسی را بیان کنند مبنی بر اینکه ایران توسط اسرائیل و ایالات متحده مورد حمله قرار گرفته است. اگر نتوانید با اساسیترین نکته شروع کنید، نمیتوانید به یک نتیجه منطقی برسید.
به طور خلاصه، انقیاد اروپا به ایالات متحده، که به نوبه خود تحت تأثیر سیاستهای اسرائیل قرار دارد، باعث میشود که اروپا به طور مداوم دیپلماسی را نادیده بگیرد، اقدامات نظامی را محکوم نکند، و حتی با سرزنش طرفی که مورد حمله قرار گرفته است (ایران)، چارچوب لازم برای توجیه و تکرار جنگهای آینده را فراهم کند.
تشبیه برای درک بهتر: انقیاد اروپا در این زمینه مانند یک هیئت داوری است که پس از مشاهده حمله یک بازیکن به بازیکن دیگر، نه تنها بازیکن متجاوز را جریمه نمیکند، بلکه بازیکن مورد حمله را به خاطر عکسالعمل احتمالیاش تهدید میکند و با این کار، عملاً به متجاوز چراغ سبز میدهد که مجدداً با مصونیت کامل حمله کند.
استراتژی امپریالیستی آمریکا برای جنگ بیپایان در مقابله با جهان چندقطبی چقدر ناپایدار است؟
استراتژی امپریالیستی آمریکا برای جنگ بیپایان در مواجهه با جهان چندقطبی، بر اساس ارزیابیهای منابع، به طور فزایندهای ناپایدار و بیپروا تلقی میشود.
این استراتژی که بر اساس تکبر امپریالیستی بنا شده است، منجر به اشتباهات فاحش و فجایع پی در پی شده است.
در اینجا تشریح ناپایداری این استراتژی در برابر واقعیت جهان چندقطبی آورده شده است:
۱. پسزمینه استراتژی امپریالیستی آمریکا و ماهیت آن
- قدرت امپریالیستی دیرینه: ایالات متحده از سال ۱۹۴۵ میلادی قدرت امپریالیستی پیشرو در جهان بوده است. این قدرت حق خود میداند که تعیین کند چه کسی در کجا حکومت کند، از جمله از طریق جنگهای انتخابی و براندازی دولتها، چه به صورت آشکار و چه پنهان.
- تشدید پس از ۱۹۹۱: پس از پایان اتحاد جماهیر شوروی، این عمل با ظهور نئوکانها (محافظهکاران جدید) که معتقد بودند اکنون جهان تکقطبی است و میتوانند هر دولتی را براندازند، شدت گرفت.
- فقدان دیپلماسی: نخبگان سیاسی آمریکا تمایلی به دیپلماسی ندارند و جنگ همواره به عنوان تنها راهحل برای مشکلات فزاینده دیده میشود.
- جنون جنگهای منطقهای: این استراتژی منجر به جنگهایی شده است که ادامه دارند و پایان نمییابند؛ مانند لیستی که در سال ۲۰۰۱ تهیه شد (شامل سودان، سومالی، لیبی، لبنان، عراق، سوریه و ایران).
۲. ناپایداری در مواجهه با جهان چندقطبی
با ظهور واقعیت آشکار جهان چندقطبی (با حضور قدرتهای بزرگی مانند روسیه و چین که مطیع آمریکا نیستند)، استراتژی امپریالیستی آمریکا بیش از پیش عجیب و غریب و بیپروا به نظر میرسد.
- ضعف و تکبر (Arrogance of Power): امپریالیسم آمریکا بر تکبر بنا شده است، اما این تکبر اکنون به “تکبر شدید” (Hyper Arrogance) تبدیل شده است. این رفتار کنونی آمریکا (لافزنی، تهدید و رجزخوانی) شبیه رفتار قلدری است که ضعف خود را میبیند، نه یک ملت با اعتماد به نفس.
- کاهش توانایی پیروزی در جنگها: توانایی آمریکا برای پیروزی در جنگها رو به کاهش است.
- ناتوانی در انزوا و کنترل متغیرها: در دوران نظم تکقطبی، آمریکا میتوانست هر کشوری را که قصد نابودی آن را داشت، منزوی کند (مانند یوگسلاوی، افغانستان، عراق، سوریه و لیبی). اما اکنون که جهان چندقطبی است، آمریکا نمیتواند همه متغیرها را کنترل کند یا حوادث را منزوی سازد.
- شکست کنترل روایت (Narrative Control): کنترل روایتی که قبلاً یکی از امتیازات نظم تکقطبی بود، اکنون از دست رفته است. تلاش زیادی برای بازپسگیری این کنترل، مثلاً در مورد پلتفرمهایی مانند تیکتاک، صرف میشود.
- پشتیبانی جهانی از چندقطبیگرایی: بخش قابل توجهی از جهان، به ویژه کشورهای اصلی بریکس (چین، روسیه، هند، برزیل)، به دنبال یک جهان چندقطبی و چندجانبهگرا هستند که بر اساس اصول و صلح عمل کند. چین خواهان ثبات است و میگوید باید جنگها متوقف شوند تا چالشهای اقتصادی، اجتماعی و محیط زیستی حل شوند. این بخش از جهان، اکثریت مردم و بخش بزرگی از کشورها را تشکیل میدهد.
- خستگی داخلی: ایالات متحده از نظر داخلی نیز به شدت دچار مشکل است (“خودمان را خسته کردهایم”). دولت عملاً نیمهتعطیل است زیرا بودجهای ندارد، کسری بودجه در حال خونریزی است و بدهیها ۱۰۰٪ تولید ناخالص داخلی (GDP) را تشکیل میدهند. این وضعیت نشان میدهد که به جای التیام مشکلات داخلی، تمرکز بر جنگ ادامه دارد.
۳. نقش سیاستهای اسرائیل در تداوم ناپایداری منطقهای
در منطقه مدیترانه شرقی و غرب آسیا، منابع اظهار میدارند که استراتژی جنگی در واقع سیاست به رهبری اسرائیل است، نه سیاست امپریالیستی به رهبری آمریکا.
- الزامات اسرائیل: ایالات متحده به طور کلی از دیکتههای اسرائیل پیروی میکند. بنیامین نتانیاهو، به عنوان مشوق اصلی این جنگها، بر اندیشه “شکست پاک” (Clean Break) متمرکز است که هدف آن براندازی دولتهایی در منطقه است که از آرمان فلسطین حمایت میکنند.
- ترس از دیپلماسی: نتانیاهو از دیپلماسی متنفر است، زیرا دیپلماسی به معنای راه حلهایی غیر از استفاده از نیروی نظامی و سلطه آمریکا و اسرائیل است. شکست دیپلماسی بین آمریکا و ایران احتمالاً نتیجه موفقیت آن مذاکرات بود که نتانیاهو را برانگیخت تا دست به اقدام بزند.
- جنگ دائمی: به نظر میرسد که موقعیت اسرائیل در منطقه تا حد زیادی به “جنگ دائمی” (mowing the grass) وابسته است.
در نتیجه، استراتژی امپریالیستی جنگ بیپایان آمریکا در حال حاضر نه تنها به دلیل تکبر تاریخی خود با شکست مواجه شده است، بلکه به دلیل ظهور قدرتهای رقیب در جهان چندقطبی و همچنین مشکلات جدی داخلی، به شدت ناپایدار و غیرقابل توجیه شده است.




